تف به این دنیا
کاش ما خزنده های روی پارکت، موکت و آسفالت خیابان ها هم با سیمی به طول یک متر شارژ میشدیم. آن وقت می توانستم بگویم که دنیا در مقابل نیروی من حرفی برای گفتن ندارد...
در میانه آشوبم
زندانی زندگی های زیبا
و مانیفست های رنگارنگ ام
که به زور سکه ها
دشنه هایی از چرا ها، چگونه ها
راه حل ها، بن بست ها را ساخته اند
با سرنیزه هایی آلوده به زهر
زهر عشق، دیوانگی، جنون
در میانه تلاطم رودها
بنگر به لرزش پاهای درنا
به سفیدی زیبای درنا
به منقار سرخ رنگ باخته اش
و به جنبش ماهی لای پاهای کبریتی درنا
طواف بکری ست
تو ساکن باشی و دور سرت ماهی ها
شبیه آدم های فراموش کار چرخ بزنند
و جز یک کلمه چیز دیگری ندانند.
دنیای اسکناس های بی ریشه
ما را دوشید و پوشید
حال
رخت هایمان بند در بند و آویزان
در انتظار تند باد
تند باد چرا؟
ما که پوچ ایم
با نفس های الف بچه ای
معلق می مانیم
پوچ ایم
شل و ول و وا رفته ایم
دنیا ما را دوشیده است،
هر چه پوست و گوشت و استخوان بود،
برایش بریدیم و شکستیم،
و او فقط دوشید، و زجر داد،
آى فلانی
خودمانیم،
تو خودت را چند وقت پیش دیده ای؟
...مطمئنی؟
زر نزن،
باقی مانده ی ما رخت های چرک و بو دار است،
ما نه ماییم
تو نه توایی
من نه منم
پوچ ایم...