در میانه آشوبم
زندانی زندگی های زیبا
و مانیفست های رنگارنگ ام
که به زور سکه ها
دشنه هایی از چرا ها، چگونه ها
راه حل ها، بن بست ها را ساخته اند
با سرنیزه هایی آلوده به زهر
زهر عشق، دیوانگی، جنون
در میانه تلاطم رودها
بنگر به لرزش پاهای درنا
به سفیدی زیبای درنا
به منقار سرخ رنگ باخته اش
و به جنبش ماهی لای پاهای کبریتی درنا
طواف بکری ست
تو ساکن باشی و دور سرت ماهی ها
شبیه آدم های فراموش کار چرخ بزنند
و جز یک کلمه چیز دیگری ندانند.