شب به دور از چشمان تیز آگاهی
دوست داشتن در من جوانه می زند
آزادى در شاهرگ هایم فریاد می کشد
برمی خیزم
سینه چاک می کنم
به سوی تو می دوم
و آنگاه ششلول ها غنچه ها را نشانه می روند
یک، دو، سه
صدای انفجار
می افتم
در کنار گل های سرخ آزادى
و باز تاریکی نزدیک است.