من تازه بعد از چند سال فهمیدم سرخی چشمان این یابو از چیست! در یک جمع شنیدم وقتی این بدمذهب را دود کنی، تپش قلبت انقدری زیاد میشود که دیگر هیچ قاعده و قانونی سرت نشود، وحشی شوی و دنیا دور سرت بچرخد. گاو بازی اسپانیاییها چیز سمبلیکی است که شبیه آن را ما بعد از دود کردن علوفهجات داریم. اغلب در نهایت امر یکی چندتایی از همین گاوبازان به کما میروند، یا بعد از بیهوشی موقت به کم هوشی برمیگردند و جز چند تصویر دست و پا شکسته دیگر چیزی یادشان نیست. نه اینکه من شیطنت این شکلی نداشته باشم، در یک نظر انگار همه دودیاند. منِ بچه ده دوازده ساله علفهای خشک و نیمخشک را آتش میزدم، دود علوفهها در هوا میچرخید و هوای مغزم پر میشد از سنگینی آن. شاید که این تجربه تلقین فضایی بود که در تخیلم خیلی وقتها سراغش میرفتم. حتی چند باری سینوزیتم را با آن علاج میکردم. یکبار لب ساحل از شدت هوای شرجی سرم به قدری درد گرفت که به ناچار به خاطر پیدا نکردن علفتر، فضلههای گاو را یکجا جمع کردیم و آتش مفصلی راه انداختیم. همین که گردی صورتم را روی سرخی آتش میگرفتم، مشامم از بوی مالیخولیایی فضله گاو پر میشد، شاید برابر بود با چند گرم متاع اعلاء. در آن واحد سینوسها را میشست. دیگر خبری از سردرد و آبریزش نمیشد. اما به هر حال تپش قلبت انقدری زیاد میشد که دیگر هیچ قاعده و قانونی سرت نشود...