۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «شیدایی» ثبت شده است

خال خم دست توام

خال خم دست توام

خور تویی شید منم!


 در چرخش خال لبت

خلع سلاح گشته‌ام

خوب تویی خام منم!


خنجر به دست بیگانه‌ای

در خود بمان در غربتت

خالی ز تو پژمرده‌ام

خامه تویی آه منم!

 

از خوف بی کس مردنم

در بگشای از خانه‌ای

من را بخوان هم وطنت

خمیازه ای طولانی‌ام

خیره به در مانده تنم!


خرکش کنند دیوانه را

خندان زنند بر صورتم

جویم تو رو چون شاهدی

گیرند تو را چون همسرت

خامه شکسته مجرم‌ام

آب تویی خو منم!

 

  • اسماعیل غنی زاده
  • دوشنبه ۱۳ دی ۰۰

بند پایانی

رفیق نیمه راه یکی و دو تا نیست
راه نیمه رفته هزارو یکی ست
به یک راه بی پایان مسافرم می دانی
که خود مقصدی و ...
نظر به سوی تو دارم نگاهم کن
اگر که این نه مقصد پایانی ست
تو در نقطه اول و آخری
شبیه من که روبروی توام
بفکر خلاص از این مسیر تنگ باش
که من ترس دارم از این بی راهی
تو راه خود بیا و برو به اوج شیدایی
منم به شب نرسیده می روم این راه را به تنهایی
اگر که مردم ناپاک بگویند فلان و فلانم من
تو بگذار و بگذر از این بند پایانی
  • اسماعیل غنی زاده
  • سه شنبه ۱۶ آبان ۹۶