نمی دانستم روزی می رسد،
که صورت زیبای تو را
شبیه تابلوهای نقاشی
در سطوح سفید و نورانی دیوارها ببینم
و هیچ کاری نتوانم بکنم جز، گریستن.
تقدیس شده ای انگار
که هیچ به تو نمی رسم
باید از دور به تماشایت نشست
و تصویرت را در دور دست ها دید.... آن هم اگر بشود....
شاید چاره این باشد که خاطراتمان را مرور کنم...
در خاطرات کنار تو نشسته بودم
و عطر تنت همیشه با من بود...
+ عنوان از وبلاگ مهشاد( بوی سیب میدهی دختر)