۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «قدم زدن» ثبت شده است

بی نهایت باشیم

دنیا منهای همه 
ضرب در تو 
تقسیم در پیکسل های چشمانم
عشوه و کرشمه اعداد دوست داشتن در مغزم
چه معامله ای 
چه حسابی
که می چربد به همه ی داشتن های دنیا
کم نشو از من، از بودنمان
بیا با قدم هایمان
از مسافت بینمان کم کنیم
بیا و آنسوی ترازوی زندگی
آنسوی دو خط مقطع موازی
بیا با من
بیا که جایت در چهار ضلعی اتاقم جای خالی ست
بیا و پر کن
رنگ کن سرای تنهایی ها را...
با تو به بی نهایت می اندیشم نازنین...
  • اسماعیل غنی زاده
  • يكشنبه ۳۰ ارديبهشت ۹۷

دو قدم بیا تا 76

پیرهن چند سایز بزرگ آبی راه راه ،کیف موشی و زرد ،شلوار بـگ و چند قدم موندیم تـا انتهای این مـسیر ،76 ، دارم می شمارم ،تــو ادامه بده ،حرفاتو میگم ، من حواسم به قدم های ریز و دخترانه تو ،از دنیای خودت برام حرف بزن . در جا نزن .بیا با من .همین خیابون آخرین قدم زدن دونفره ما میشه ،برای به دست آوردنت می خوام معکوس بشماریم ، حتی بمــانیم روی صـــفر ، روی صـــفر مــــطلق ، جــایی که بــجز مــن و تـو کـسی نیست ،همه رفتن سیزده بدر .

کسی من و تو و اولین آغــوش دوست داشتنمان را نمی بیند ،کــوری گرفته اند ،آخر حرف های ساراماگو عین حقیقت بود ،حقیقتی از عــشق تـو



  • اسماعیل غنی زاده
  • شنبه ۲۷ ارديبهشت ۹۳