۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «لبانت» ثبت شده است

این ها که عشق نیست...

اینکه بگویم چشمانت عاشقم می کند، دلیل محکمی پشت حرفم ندارم، دوست داشتن یا همین وابستگی شدید روحی و جسمی که می گوییم عشق، چیزی نیست که از راه چشمانت یا فرم صورت و انحنای لبانت اسیرم کرده باشد. هر چه از این دست حرف ها بگویم دروغ است یا حداقل حرف تو دلی و حقیقت محض نیست. مگر می شود سال ها پیاده روهای شهر را با تو قدم زده باشم و دلیل این هم قدمی اندام زیبای تو باشد. دروغ است اگر عشق را عطر تنت بدانم. اینکه نمی توانم تعریف عشق را رک و پوست کنده به تو بگویم، تعریف عشق همین است. سرخی نوک بینی ت در سرمای جان سوز زمستان اگر چه مرا وسوسه می کند برای بوسیدنت و به آغوش کشیدنت، اما این ها که عشق نیست. به تفسیر تو چشمانم شوق زندگی دارند. و به یقین که این چشم ها سال ها چشم به راه بودند. دریغ از آمدنی. هر چه بود، هر چه صرف می شد از فعل رفتن بود...رفتی و دیگر شوق از چشمانم پر کشید... 

  • اسماعیل غنی زاده
  • شنبه ۱۳ آبان ۹۶

شبهنگام

شب است

برای تنهایی من

دو چشم

دو گوش

لبانت

و گرمی آغوشت

چاره این است

  • اسماعیل غنی زاده
  • پنجشنبه ۱۸ خرداد ۹۶