با هم قول و قرار دارند، او منتظر است، می داند مثل همیشه با غروب آفتاب سر می رسد. خوب یادش هست سال پیش وقتی منتظر غروب آفتاب می نشست، زیر لب شعری می خواند" مرغ سحر ناله سر کن..." سال قبل تر از آن برگ های پائیز را از کف ایوان جارو می کرد و قالیچه خودش را آنجا پهن می کرد، یا خیلی قبل ترها وقتی بانو قوری بدست روی ایوان می ایستاد، کلی نازش را می خرید تا بگذارد ناخنکی به شیرینی ها بزند، چای را با طعم ماه می نوشیدند و غرق در خنده بودند.
صدای اذان را می شنود، امروز، ماه دیگر باید کامل باشد، شیر آب را باز می کند، با رسیدن اولین قطره، ماه می لرزد، دستانش را با آب پر می کند و می ریزد روی گلها، وقتی قطره های آب، برگ های مخملی شمعدانی ها را لمس می کنند، عطر شورانگیزی لحظه لحظه دیدارش را پر می کند.
پیرمرد وضو می گیرد، و ماه همچنان می لرزد، کجاست؟ عینکش را پیدا نمی کند، دلش شور می زند، الان هاست که بانو با قوری چای روی ایوان بایستد و صدایش بزند... باید دست بجنباند، پا می گذارد داخل حوض، وجب به وجب حوض را می گردد، ماهی ها در تلاطم اند، او را نگاه می کنند، دستانش را این ور و آن ور می کشد، وقتی عینک را می یابد، همان طور خیس روی چشمانش می گذارد، به هوای دیدن ماه سر بلند می کند و ماه را می بیند، ماه همچنان می لرزد...
چشم به راهم
منتظر ایستاده ام، و تنها عمل مفیدم این است که با تو و من رویا می بافم
زیر آسمان سیاهم
جای تو و ماه خالی ست
می بینی، تو نباشی
محتاجم به دیدن هلال ماه
به دیدن هزاران آرزویی که با تو به سینه روشن ماه سنجاق کردیم
می دانم تا شب است و نور مهتابی ماه بالای سر ما می تابد
مرا،
آرزوهایمان را فراموش نخواهی کرد
طفره نرو!
رک و رو راست باشیم بهتر است...
پ ن : گوش میدهم Sebnem Ferah-Yalniz
دلم برای قهرمان داستانم،
نقش اصلی فیلمم،
آن نوک پرگار،
آن که همه دور آن می چرخند،
می سوزد...
شاید فقط دو ماه زنده خواهد ماند...
آه... ماهی قرمز ...
که من نیز، در صف آنهایی هستم که تو را برای خلق دیگری فدا می کنند...
پ ن : موضوع تله فیلم جدید "ماهی قرمز" است، مانده ام برای این چند روز تصویر برداری ماهی قرمز بخرم یا نه؟