عزیز من؛
گاوها خطای دید سرشان نمیشود، تویی که پای کوچه منتظر اسنپ ایستادهای تا بروی کلینیک، جانت را مگر از کف تجریش پیدا کردهای، اینها تنشان میخارد، سرو شوی میان انبوه شمشادها با پوزههاشان تیز و بز سوار بر دلیکای چینی از عطر تنت یا از درخشش طره انگبین اندودت پیدایت میکنند، زبانم لال دم حجله با مشتهای بیپدر و نه از آنهایی که من به وقت زیادی جوجه شدنت به ضرب شست قو به شانهات می زدم، با مشتهای بیپدر و بیمادرشان به هوای صراط المستقیم با مواجبی مکفی ارشادت میکنند. حالا تو بیا و جان من خاک مساعدی برای کشت ارشاد نباش. تو بیا و سر به سوی ساوالان بگذار، در دامن پرمهر کوه آسوده بخواب، آتش که بخوابد بیدارت میکنم.