برای نود و پنج نوشتن سخت است، این روزهای آغازین سال نو، سال نویی که هر چند برای من چند روز قبل تر از روز اول بهار شروع شده بود، دلم را به رعشه انداخت، من برای نود و پنج خیالات زیادی بافته ام، اما نوشتن نود و پنج، نوشتنی که هیچ رنگی نو به تن نداشته باشد، و چنگ زده باشد به بوی نوشته های کهنه، نوشته هایی که از هشتاد ونه آغاز شده اند، هیچ خرسندم نمی کند، امروز جمله ای خواندم، گفته بود، هر چه در گذشته، تلخی و شکست دارید بگذارید همانجا بمانند، هی با خودتان نکشید آنها را، گذشته ای که هیچ تعهدی به شما نداشته، همان بهتر که همانجا بماند و بگندد، نه اینکه وارد حال و آینده شما بشود، و این روزهایی را که می تواند هر صبحش، نوید روزی پر امید برای شما بشود را زهرمار کند...
برای نود و پنج نوشتن سخت است، وقتی تسلیم این می شوم، که باید خود را از "تو" جدا کنم، سخت می شود نازنینم... می بینی باز آخر قصه، آنجایی که پسرک تصمیم می گیرد از همه چیز دل بکند، پای تو در میان است، باز در این حوالی نام "تو" غوغا می کند...