۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «ناپلئون» ثبت شده است

شهر من شهر بی در و پیکریست .

پل عابر پیاده تکان می خورد خیلی نرم طوری که هر عابری به وجود چنین لرزشی پی نمی برد. نمی دانم چند پله داشت ،راهروی باریک و طولانی همه را خسته می کرد .عابران زیر پل که می رسیدند تا نگاهشان به عرض خیابان می افتاد قید پل عابر پیاده را  می زدند یا قبل آنکه از خانه بیرون بیایند تصمیم گرفته بودند طعم عرض خیابان را بچشند یا سال ها این راه ها را آمده بودند و رفته بودند و هیچ صبحی سرکار رفتنی از پل عابر عبور نکرده بودند،یکی از آنها که چهره خشنی داشت می گفت من فروشنده فروشگاه لارا هستم ،7صبح  از زیر پل عابر رد می شوم .کارتن خوابای تنبل ساعت 9 بیدار می شوند وبه همین دلیل است که رویمان نمی شود زابه راشان کنیم.

نرده های رفوژ وسط خیابان هم در مقابلشان تسلیم بودند همچون آهن داخل این نرده های فلزی ذوب می شدند و همچون گربه دم پر کوچه از آن عبور می کردند. رذالت را به جان می خریدند و خود را اندازه گربه 10 کیلویی حریف نرده های سخت و زمخت شهر می کردند.این ها شهروندان شهر من بودند . سال ها گذشت و این اخلاق گند که با هیچ منطقی سازگار نبود و نیست رواج پیدا کرد.پسران خیابانی روی سوراخ سنبه های پل یا رپ می کنن یا با اسپری های رنگی گرافیتی می زنند .پل یا با کنسرت های موسیقی اشتباهی شده است یا با ویلاهای گرم و نرم کارتن خواب ها .

شهر من شهر بی در و پیکریست . 

  • اسماعیل غنی زاده
  • چهارشنبه ۱۳ فروردين ۹۳

ناپلئون بو نه پارت !

بزرگترین عمل غیر اخلاقی آن است که انسان انجام شغلی را که در آن وارد نیست را بر عهده گیرد. (ناپلئون)

اختیار داری بــناپارت ، جسارت هست امّا این را به مردم جامعه ما باید فهماند نمیشود با دیدن و خواندن یک سطر و چند کلمه سـر عقل بیایند ؛ نمی شود کتاب هـا را پــر کلمات با معنا کرد چون اصلاً کتاب خواندن هم سخت هست برایمان ، ناپلئون انگار سر عقل آمدن ما افتاده است گردن جنابعالی ، می دانی اینجا همه هر چیزی می داند نه کم می آورند و نه نتوانستن را برای خودشان اقرار می کنند. همه دنــبال فــرصت هستند انقدری گفته ایم "ما می توانیم " ،دیگر به هر کـــار و مسلکی روی می آوریم نه تخصص داریم و نه تجربه فقط ادعا سرمان می شود. دنبال چند تومن پولی می گردیم که برایمان از این برگزاری ها مــایه می خورد ، نه شعور سرمان می شود ونه احترام .ناپلئون ، کاش سرزمین من راه کج نمی رفت آنوقت می شد امیدوار بود به همه ی طبقات اجتماعی به همه ی کسانی که کاری از دست شان بر می آید . گــیر کرده ایم بین همه ی این آدمها ، شاید روزی ما نیز هم رنگ جماعت شدیم چه می دانی !



  • اسماعیل غنی زاده
  • يكشنبه ۱ دی ۹۲