قدر راننده وانت که دنبال چند قرون نان حلال است عرضه نداشتم که بگویم منو زندگیم شما همه ! شاید این شما ها منو از زندگیم جدا کردن ،بی دلیل چرا همیشه احساس می کنم خودم مرتکب گناهی شده ام در صورتی که دیگران هم بسی سهمی دهن پر کن دارند. امروز ناخودآگاه به خیلی از اتفاق هایی که می توانند روی دهند فکر می کردم و هیچ شرایط مساعد برای فکر کردن و خیال پراندن نبود . روی دستگاه کاشت سیب زمینی  بودم و ممکن بود هر لحظه انگشت اشاره ام با من وداع کند . امّا شیرینی این روزهایم همین تنها بودن روی تکه آهن پاره ای سرد است .هر چند برادرانم و کارگرانمان دوروبرم مشغول کار هستند، و وزش باد هم هیچ کدامشان را از فریاد باز نمی دارد و هر چند زیر تابش نور آفتاب و سوزش گردوغبار لبانم خشک می شوند امّا باز خیره ماندن به هر قاشقی خود عالمی دگر دارد. این روزها تک تک سیب زمینی ها از مقابل چشمانم تکراری عبور می کنند ، هر کدامشان روزی از سال های تکراری را که این چنین بر ما گذشته است را به دوش می کشند.

خوب بود اگر همه خیالاتم واهی نباشد لااقل نصفش به واقعیت روی خوش نشان دهند ،بیایند و جزیی از زندگی من بشوند . 


+به دل نگیرید ،خسته بودم و هر چقدر هم زور زدم نشد پاراگرافی خوب از آب در بیاید ،نشد که نشد.

+دستگاه کاشت سیب زمینی