من کوپن"جان" را یک بار خرج کرده ام
عذر مرا پذیرا باشید
جانم سوخته
و گوشه ای از خانه ی پدری
شبیه همان سهمیه های قند و شکر
تلنبار است
شاید از فرط سکون
فاسد و پژمرده شوم
شایدم هیزم آتش باشم
بار اگر آتش مرا پذیرا نباشد؟
دل به دریا میزنم
آب مرا می بلعد
حتم دارم کلکم را می کند
اگر پرنده ای به هوای طعمه چرب
شکارم نکند
بار اگر پرنده مرا شوق پرواز آموزد؟
دل به آسمان می دهم
پرواز کوپن های سوخته بر فراز شهر بی شعر،
و شاعرها
چه خوب قلم می چرخانند
وقتی مقابل چشمانشان
طنازی جان را نظاره می کنند...