۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «پسر» ثبت شده است

کفش‌های قهوه‌ای پدر

بعضی چیزها هیچ وقت دست از سر آدم بر نمی‌دارند. از پدر به پسر از پسر به پدر، چیزهایی موروثی‌اند؛ مثل دوست داشتن کفش‌هایی که هنوز زوارشان درنرفته است.

از وقتی که دیگر پا برهنه نبوده‌ام، همیشه حسرت داشتن کفش‌های نو با من بوده است. کفشی نبوده که چند بار تعمیرش نکرده باشم، چند بار با چسب و نخ و سوزن و چند بار هم با دست کفاش. این آخری هم برای خود شاهکاری شد ماندگار. حالا همه فکر می‌کنند کفش نو خریده‌ام. من هم به روی خودم نمی‌آورم. حالا پدر که از بوی رنگ ته و توی ماجرا را فهمیده، کفش‌هایش را برای رنگ‌آمیزی به من سپرده است. همین یک ساعت پیش رفتم زیرزمین خانه، کار رنگ‌آمیزی کفش پدر را هم تمام کردم. این یکی سریع‌تر و بهتر از قبلی شد، به هرحال بسوزد پدر تجربه.

  • اسماعیل غنی زاده
  • سه شنبه ۳ بهمن ۰۲

ای آقا


  • اسماعیل غنی زاده
  • جمعه ۱۷ مرداد ۹۳

خواهرزاده ام

امروز تولدی رخ داد ، نو رسیده ای قدم هایش را بر روی خاک کره ی ارض کوبید،او امروز زاده شد و دل هایی را به میمنت آمدنش چراغانی کرد . مادرم ؛ او را بوسید، دعای خیری خواند و بر بالین اولین و آخرین تکیه گاهش سپرد. خدا را شکر در سلامت کامل است.

  • اسماعیل غنی زاده
  • يكشنبه ۱۵ تیر ۹۳