۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «پنجره» ثبت شده است

مرگ است یا زندگی!

هی دور خودم می چرخم،

صدای سائیده شدن استخوان های ریز و درشت بدنم را می شنوم،

یعنی پیر شده ام؟ 

پر شدن چشم ها با مایعی شبیه اشک،

از پشت خوابی نصف و نیمه،

آب مروارید است؟ 

یا اشکهایی که به وقتش گریه نکرده ام!

سردم است،

مرده ام؟

در جستجوی گرمایی ناچیز،

دست ها لای پاها و پاها جفت روی هم، چسبیده به هم،

روی هم می مالم،

این اولین شبی ست که هیچ فکری دم پر من نشده است،

از یاد رفته ام، شاید از یادها رفته ام،

نمی خوابم،

پاهایم جذب سردی گوشه های رخت می شوند،

چشمانم یک جا بند نمی شوند،

چهار کنج اتاق،

پنجره،

درخت سیب،

همه می لرزیم، 

و من آرام آرام در خواب غرق می شوم،

و شاید این دم و باز دم،

آخرین فرصتی ست که داشته ام،

نفس هایی زیر سایه مرگ

  • اسماعیل غنی زاده
  • سه شنبه ۲۳ تیر ۹۴

آفتابوس [داستان شماره پنج]

خوش آمدید، "انگار امشب خواب سراغ چشمانم را نمی گیرد"  با صلوات بر محمد و آل محمد سفر خوبی را برای شما آرزومندیم،"پاهایم درد دارد، از کارگری دیروز است، گونه هایم آفتاب سوخته شده، این هم از حمام آفتاب دیروز است"، سیستم تامین آب جوش و آب خنک در کنار در ورودی اتوبوس قرار دارد،" منم هم اضافه می کنم که اصلا آبی در یخچال نیست"، اول ایرانگردی بعد جهانگردى،" از ایران گردی ها می توانم یکبار اصفهان، و یکبار مشهد را حساب کنم، خانواده ما فرهنگ گردشگری خوبی ندارند، از آنهایی هستند که هنوز طعم مسافرت های دور و دراز را نچشیده اند"، لطفا با مهماندار همکاری نمائید، در این اتوبوس برای مواقع خطر چند چکش برای شکستن شیشه ها تعبیه شده است، به تذکرات مهماندار توجه نمائید،" ده یا بیست دقیقه توقف" ، لطفا حقوق مسافران دیگر را رعایت نمایید،" و از صندلی پشتی مردی جوان به اینکه پشتی صندلی را خوابانده ام غر می زند"،  قوانین ایمنی برای حفظ جان و مال ما وضع شده اند،"پاکت های قند از صندوق های بالای سر یک جوان هیکلی می افتد روی زمین، با صدایی که همه اتوبوس را از خواب می پراند، چیزی نیست فقط چند بسته قند بود، قند سوغاتی اردبیل است؟" خدمه اتوبوس سفر خوشی را برای شما آرزو می کنند،" باور نمی کنید، من خدمه اتوبوس ها را دوست دارم، شوفر یک، پادو، شوفر دو، حتی اتوبوس های سه محور لعنتی که عجیب دل می برند"، لطفا از ریختن زباله در اتوبوس خودداری نمایید،" او هنوز کاری به کیسه های متلاشی شده قند ندارد، خوابش گرفت"، برای فراخواندن مهماندار دکمه های تعبیه شده در بالای سر خود را فشار دهید،" مهماندار لفظ قلم پادوست، وقتی آمد و صحنه را دید، به چشمانم خیره شد، عصبانیتی در چهره اش نقش بسته بود، اما او هم کاری به قند های ریخته کف اتوبوس نداشت"،  لطفا خواسته های خود را فقط با مهماندار اتوبوس مطرح کنید و از صحبت مستقیم با راننده خودداری فرمائید، به فرزاندن بیاموزید به قوانین احترام بگذارند،" از دیشب که راه افتاده ایم، نوزادی زار زار گریه کرده است، او می خواهد اما نمی تواند حقوق دیگران را بهشان احترام بگذارد"، مراقب کودکان خود باشید، برای حفظ سلامتی خود لطفا از کمربند ایمنی استفاده نمائید،" بسته ام، اما چند درصد از احتمال مرگ می کاهد"، لطفا سیگار نکشید، برای حرکت صندلی به چپ و راست و پشتی صندلی و عقب از اهرم های کنار صندلی استفاده نمائید، لطفا سکوت را رعایت فرمائید،" مانیتور خاموش می شود،حرف های گفتنی تمام می شود، پادو می رود بخوابد و شوفر دو می آید بنشیند پشت فرمان، بجای شوفر یک، و ما همه خوابیم و...

  • اسماعیل غنی زاده
  • پنجشنبه ۷ خرداد ۹۴

شبانه ،دریا با سطرهایی از خلوتت لبریز می شود

صدای پیانو بلندتر و بلندتر می شد. چهار ستون بدن را می لرزاند.پیش تر تمام همسایه های سرکوچه و ته کوچه اعتراض می کردند ، ولی باز نت های موسیقی زیر انگشتانش شبیه گلبرگ هایی آونگ وار روی سطوحی تاریک فرود می آمدند. لباس سفیدی بر تن داشت . با پاهای برهنه سردی کف اتاق را لمس می کرد ،کلاویه ها را می پایید و از پنجره ی مقابلش رو به دریایی مواج خیره می ماند،و با دستی لرزان زیبا می نوشت: "امشب مخاطبم دریاست .شکل چهار گوش پنجره اتاق ،کلماتم را سطر به سطر رو به دریا می خواند ،شبانه دریا غوغایی عجیب به پا خواهد کرد،سطرهایی از همین کلماتم موج های سر سخت دریا را به زانو خواهند کشاند. و فردا دریا آرام آرام پر خواهد شد از اشکهایی که من هنوز در سینه دارم..."

جمله اش ناتمام ماند ،بویی تمام حواسش را بیرون از اتاق کشاند ، کاغذ را روی میز جادویی رها می کند،حروفاتی آشنا، حلزونی گوش هایش را پر می کند .بانوچه دریا را با کلماتش تنها می گذارد و به دنبال هجای آخراسمش اتاق را ترک می کند...


  • اسماعیل غنی زاده
  • دوشنبه ۲۲ ارديبهشت ۹۳