تمام این حیوانکیها فتوژنیکاند، بجز تو مامان، بجز من، بد است آدم خودش مخترع دوربین باشد ولی صورت زیبا و جذاب و تو دل برو نداشته باشد، این حیوانکیها در رحم مادر هم خوش گلاند. نه مثل جنین آدمیزاد که شبیه هر چیزی است بجز آدم. حالا نمیدانم این چه ایدهای بود که تلویزیون عهد عتیقمان را اینجا کاشتهای که تصویر آدمیزاد را به خورد چشم و گوش این حیوانکیها بدهی. بجز چند تایی، بقیه فقط آمدهاند برای احوالپرسی. احوالپرسی با همه. با کل پنگوئنهای کشور. انگیزهشان نسبت به سرعت حرکتشان و آن تنبلی غریزی که در هیکلشان نمود دارد خیلی با هم جور در نمیآید، به نظرم باید برای اینها تصویری از حیوانی تنبلتر از خودشان پخش کنیم تا بلکه کمی از این حالت ماست بودن محض در بیایند. مامان میدانی من چقدر فلسفه بلدم اما وقتی میخواهم زندگی کنم به شکل احمقانهای همه چیز بدوی و یک شکل میشود. دیگر جایی برای پیدا کردن علت و معلول نیست. زندگی همین است چرا من گردنش آچار بندازم، کوکش کنم. راه خودش را میرود. فلسفه خودش را دارد. اصلن هم حرف من یا تو خریدار ندارد. حالا این وسط نمیدانم بازی با پنگوئنهای زبان بسته چه دردی از تو دوا میکند.