من آراز
او پینار
ترم 2
مکان :دانشکده هنرهای زیبا دانشگاه تهران
همیشه حرص می کشیدم از اینکه اینطور بی هیچ مقدمه ای با هر که مقابلش سیخ می ایستاد سر حرف های غیر ضروری گرم می گرفت.همیشه حراس داشتم از اینکه روزی گیر یکی از این بی چشم و رو ها بیافتد.من از همه چیز او خبر داشتم حتی وقتی که او هیج مرا نمیشناخت.من می توانستم تمام کارهای کرده و نکرده اش را لیست کنم.یا دست کم من اینطور فکر می کردم.با ایما و اشاره با حرف های غیر مستقیم و منظور دار به او می رساندم که چه کار واجبی ست با این ها سر حرف می نشینی .این فلانی ها مگر همان هایی نیستند که پیش از اینها از تو بد می گفتند ،به تو توهین می کردند و تهمت می زدند.من هنوز با احساساتم رودربایستی داشتم ،سرم نمی شد که باید بخاطر موضوع یک دختر غریبه که هنوز هیچ به هم سلام هم نکرده بودیم جلوی رویشان قد علم کنم و از پاکی او دفاع کنم.امّا اوضاع رفته رفته بدتر نیز می شد.سوء استفاده ها بیشتر و بیشتر می شد.و او هرگز برای دیدن اخم های من تحمل به خرج نمی داد هرگز برای شنیدن حرفهایم یکجا بند نمی شد و اینها گذشت و کار به نقاطی باریک تر کشیده شد .او ضربه های روحی پی در پی را بی هیچ دلیل موجهی به گردن می گرفت و برای بازگشت هیچ راهی نداشت. با دیگران ارتباط اجتماعی برقرار کردن یک حسن برای هر فردی به حساب می آید امّا جای هیچ گونه سوء برداشتی از رفتار و اخلاق او نیست.
همه چیز را که نمی شد بی هیچ ملاحظه ای گفت نمی شد راست ایستاد مقابل او و از این اخلاقش شکایت کرد.چون تجربه می گوید اینطور خیلی زود قهر می کند و هر دو اوقاتمان تلخ تر می شود.می گویم این ها لیاقت حرف زدن با تو را هیچ ندارند یعنی منِ فلانی که پـسر هستم می فهمم پشت پرده ، وقتی خیلی اسراف می کنند چه کارهای شرمناکی مرتکب می شوند چه حرف هایی می زنند.امّا او فکر می کند من فقط سرم گرم درس و مشق و فوتبال است غافل از اینکه چه چیزهایی دیدیم و شنیدیم ونتوانستیم بگوییم.