گربه کله اش را به پاهای من می مالید
تو سرت را روی شانه ام گذاشته بودی
جای دست هایمان یادم نیست
دست راستم در دست چپت
هر دو توی جیب کاپشنم
با دماغ هایی یخ زده
نوک هایی سرخ رنگ
شبیه دلقک های سیرک
ببین بیست تا انگشت با هم گره خورده اند
پا بجنبانیم و گره ها را یک به یک باز کنیم
روزی یک گره
بیست روز با منی
بیست شب با منی،
اما زود تمام می شود
یکسال هم باشد باز زود است
انقدری بین انگشتانمان گره می زنم که تمامی نداشته باشد
هر هزار روز یک گره
باز هم کم است...