از پشت ســرت چشمانم تـــو را تعقیب می کنند ، نـــه بگیری ست نـــه ببندی فقط نگاه کردن مـــحض ! تنها به حـــال خود ، پــیاده ، روی شیب خیابانها قدم بـــر می داشتی و لابد در فکر چیزهای مهمی فرو رفته بودی ، سرت پایین بود ، نـــــور شدید می تابید ســـایه ات کج بود ، سایه انگار خسته بـــود . از همان راه میانبر قصد رفتن داشتی از پشت اتوبوس ها که رد شدی ، تمام قامـتت پنهان شد و پلک هایم در آغـــوش هم به زار آمدند. و نبودنت را برای مــن با هزار ورد و ذکری می فهماندند.

از پشتِ سرِ این همه تنهایی ، گذشتن از کنارت کار من نیست.



ازعــطر تـو من هـــوش بـه بــادم 

از گویـش نـازت ، دل مـن هـست به یـادت