چراغ ها را به سکوت وا می دارم ، تلویزیون بی صدا را ترجیح می دهم  ، لپ تاپ را روی پاهایم می نشانم ناخواسته کمرم قوز می شود ، صفحه ی سفیدی باز می کنم و با کمی تعلل و تامل شروع می شود ، صدای دکمه ها هر کدام ضربه ای بر ویرانه ی روح من وارد می کنند. انگار هر تماس من با دکمه ها ثانیه هایی را رقم می زند که عقل و فکرم را در مقابل احساسات باختم.

گاهی فکر می کنم اگر از اول به آخرخط نزده بودم و تمام این صفحات را اینگونه بی پروا خط نمی زدم می شد به حرف رفیقمان اعتبار کرد و همه اش را داد برای انتشار ، امّا باز روی همه ی پاراگراف ها خط می کشم نمی خواهم کـسی این خاطرات را رمان وار بخواند و کوچکی خاطرش آزرده شود . می نویسم برای خودم برای تسکین امراض مجهولم.