ســه کلمه و من در ســه حرفیش مانده ام یـعنی حـــال ! نگران آینده ای هستم که حــال و گذشته اش به دوهــزار نمی ارزد تمامی تــکه های زندگانیم را کنار هم می چینم و به آن هایی که خواهم رسید فکر می کنم ، کار سختی نیست ، ادامه تحصیل می دهم سربازی تــمام که شد می روم از اینجا ، می روم استرالیا ، یکی از شهرهایش ، یکی از جزایرش ، کار می کنم برای خودم اسم و رسمی پیدا می کنم ، عاشق می شوم ، عاشق دختری با موهای بلند و طلایی ، دختری که همکارم باشد ، لباس فرم یکدست پوشیده باشیم ، برایش قهوه تعارف کنم و او فقط بخندد . چشمانش دروغ نگوید صاف باشد خالص و شوخ ، عشق بازی کنم با او ، ساحل ها را پای برهنه وجب به وجب قدم بزنیم و خوش باشیم ، در آغوشم می فشارمش تا صبح ها روی امواج صدایش راحت و آرام چشم باز کنم. برایش از گذشته چیز خاصی ندارم بگویم همین که بگویم برای چه از همه چیز دل کندم و آمدم بس است .

برای گردش ها دونفری مان پاترول استرالیایی می خرم ، بیابان ها و جنگل ها را با صدایمان با فریادهایمان به تعجب وا می داریم ، او به زبان خودش می خواند و من به زبانم خودم ، ترکی هم یادش می دهم . برایش آبگوشت می گذارم شب ها تا دیر وقت تمام گوش می شوم برایش و با قلقلک ها و شیطنت ها خنده را بر چهره اش می نشانم تا همیشه پیش هم مـاندنی باشیم.

باشد برای روزی که بخوانیم و بخندیم .


لطفاً الان نخندید بگذارید برای آینده ! انسان است دیگر ، خیال می پروراند. توجه کامل روی کلمه خیال