همیشه پای یک دختر در میان بود و شاید این اواخر هم از این پدیده به دور نبوده ایم.چهارم ابتدایی نظام قدیم بود ،بعد عید بود ،عید هر سالی بود تا 13 روز به خیر و خوشی گذشته بود. فردای 13 ام عید بی شک 14 فروردین آن سال بود یا حداقل آن سال اینطور بر سر زبان ها افتاده بود.کلاس ها از سر گرفته شده بود و ما مثل چند هفته قبل از تعطیلات عید تایم قبل از ظهر درس و مشق می کردیم.همیشه صبح الطلوع بیدار می شدم و هر روز چند لحظه کوتاه بین مالش چشمان و ابروان به اینکه که چرا مادر بیدارم نمی کند و قربان صدقه ام نمی رود فکر می کردم و با چند سوال بی پاسخ ،فکر ناظم سیبیل دار و حتی وانت نیسان دار مدرسه خواب از سرم می پراند و با سرعت تمام سر جمع در 10 دقیقه و حتی کم تر برای دستشویی رفتن و لباس پوشیدن و چند دقیقه هم برای چک کردن برنامه روزانه، کیف را برداشته و به راه می شدم.
بهنام همیشه سر کوچه ی فرعی متصل به راه اصلی محله منتظرم می ماند .من تا سر بالایی را رد می کردم نگاهی آشنا نزدیکم می شد شبیه امواج رادیویی فرکانس می داد ، و من در او گم می شدم سربالایی دوباره شروع می شد حرکاتم کند می شد صحنه تار بود تا اینکه خنده می زد و سمت دیگر راه را با من می پیمود ،مَثَلِ گلی بود که از لای علف های مزرعه قامت ایستاده اش را به رخ می کشید.
هر روز کارمان این بود حتی جمعه ها چند باری به اشتباه کیف به دست ساعت 7 صبح به ملاقاتش می رفتم و نیمه راه وقتی ملتفت می شدم با خجالت وصف ناپذیر به خانه برمی گشتم ،خوبی این ماجرا این بود که کسی 7 صبح به خود زحمت بیدار شدن نمی داد و این قضیه بین من و خدای من پوشیده بود.
همیشه درست همان ساعت همان دقیقه از کوچه بیرون می زد مثل گل رز ، چند قدم با او بودم وقتی که به انتهای این هم قدم بودنمان می رسیدم لبخندی ریز بر گونه هایش می نشست بهنام دست می داد و سلام احوال پرسی و من بدون اینکه بدانم چه می گوییم سرم را تکان می دادم .نه عاشقی بلد بودم و نه چیزی از عشق حالیمان بود.فقط فکر می کردم که در آینده یعنی درست بعد اینکه سیبیل پرپشت قد آقا ناظم داشتیم باید برای زندگی شریکی انتخاب کنیم و به نظر من او گزینه مناسبی بود ، یعنی من از آن سال ها می دانستم که با پدر و مادر سر اینکه چه خانواده ای مناسب ما هستند و نیستند مشکل خواهم داشت ولی او کلاً جواب همه سوال هایم بود انگار، به جز اینکه مارک کفشی که می پوشید برایم مبهم بود و او انگار از سر لج بازی با من همیشه دختری با کتانی های مارک دار بود.