همه جا آرام بود. درخت گردو لرزشی برای برگ هایش نداشت ، نور تیر چراغ برق از بین شاخه هایش وارد اتاقم می شد و با کمی تاخیر به چشمانم می افتاد فکر می کردم کسی با چراغ قوه بالا سرم کشیک می دهد ، می خواستم زیر چشمی نگاهش کنم، کسی نبود ، صدای در اتاق بغلی ، نیاز به روغن کاری داشت ،برادرم بود انگار باز چند ساعت مانده به اذان صدایم می کرد همیشه وقتی صدایم می زند می گوید زود باش پسر فقط 7 دقیقه مانده است ،مادرم غذایی برای سحری آماده می کرد ، با آن وضع کمرش مدام پای اجاق گاز می ایستد ، پدرم هنوز بیدار نشده است ، بلند می شوم بدون مکث می روم تو حیاط ، اتاق ما در این یکی خانه است تا از این یکی بروم به آن یکی 7 دقیقه تمام است ، هوا خنک است ، خستگی و خواب را از چشمانم می دزدد.می خواهم قید اذان را بزنم و بشینم همین لب حوض ، اما حوضمان خالی ست ترک خورده است.  چراغ های همسایه ها روشن است فقط آشپزخانه یشان. و خیلی ها هنوز خوابیده اند و خیلی ها هنوز نخوابیده اند . وقتی با موبایلم سری به اینترنت زدم دیدم همه مثل مورچگانی در حال فعالیت هستند هر کی برا خو کاری می کند ، گویی زندگی در جریان است و فقط برای من کمی مکث کرده است.