چه می دانم 

در این جبر ما زاد

از جان گاو تا شیر آدمیزاد

هر چه دیدم آبکی بود

شاید همین چکش که دیگر

میخ را معشوقه کرد

بداند راز این واژه گونی را

که می کاهد نشاط 

بن از دم، دم از بن فاسد فی العرض

من در این جغرافی ما زاد

گربه ها دیدم که بوی عطرشان هوش از سرش می برد زود