دیشب با شر در افتادم
پشت قفلهای بیپدر خانهت
بیهوش و کمجان
مادرت درزهای مورچهرو را گرد نفاق میپاشید
و هنوز چیزی از من
در تو حبس بود
مارپیچ دردهای مشترکم
با صدای آدمها
دست به دست در میان غلغله سکوت و مرگ
در خیابانهای شهر میچرخید
دهانم آغشته به روغن سوخته
شعله به شعله
تمام تو را نقره داغ میبلعید
مرگ بر دیکتههای نانوشته تاریخ
که انقلاب با کوچ تو آغاز میشود
گر چه صدایم به بلندای قاف نیست
ازبر زبانم نام هزار هزار زن است
زیباتر از تو
زیباتر از هر شعر بیدلیل...
من به آزادی باختهام
به زن
به زندگی