اگر شما هم کمالگرا هستید، وقتی قصد نوشتن دارید، چه یک یادداشت باشد و چه یک داستان بلند، بیشک برای شما هم پیش آمده که با اغراض متعدد کلماتی را از دایره واژگانی متنتان خارج کنید و بعد به فکر پیدا کردن یک جایگزین باشید. من وقتی سعی میکنم چیزی بنویسم، به کلماتی که در حافظه نوشتاری من پوست انداختهاند بیشتر بها میدهم. در واقع از نوشتن کلمات و ترکیب واژگانی که تازه به گوشم خورده، یا تازه در یک کتاب خوانده ام امتناع میکنم. حال که با کارهایی شبیه ترجمه و نوشتن به صورت روزانه سروکار دارم، زبانها، کلمهها و پیوندی که میان اینهاست، ذهنم را مشغول میکنند. به نظرم همواره میان قصد نویسنده از انتخاب یک کلمه، با آن مفهومی که خواننده در ذهن میپرورد فاصله معنایی وجود دارد. بسیار ساده است، گاهی تمام آنچه از پیرامون قابل درک و لمساند، برای هر کداممان رنگ و بوی متفاوت دارد. به نظرم از آن سو که ما انسانها عموماً آدمهای تنبلی هستیم. حتی در انتخاب کلمهها، سهلانگاریم. من با اینکه وسواس عجیبی دارم، باز سهلانگارم. من دوست دارم آنچه در ذهنم میخروشد را بیکم و کاست به زبان بیاورم. اگر شکسته و محاوره است همانطور، اگر رسمی است همانطور. بارها دیدهام برای توصیف خودمان یا برای شرح آن چیزی که حادث شده است، به کلمهها و ساختارهایی که رو می آوریم که هیچ نشانهای از ما ندارند. البته این فرض برای تمام کلمه ها صادق نیست، از فردی به فردی دیگر، از کلمهای به کلمهی دیگر همواره در حال گسست و تغییر و جابهجایی است. میدانم به احتمال با نوشتن این مطلب، این فکر ایجاد شده باشد که نوشته سعی دارد بوی زبانشناسی به خود بگیرد. در حالی که قصد من، تنها گشودن موضوعی، در حد توانم و در حد دایره واژگانیام است. با این مقدمه سعی داشتم فضایی استعاری از جامعه و افراد را ترسیم کنم.
ما زمانی که در تعامل با افراد، به تصوری کلی و پراکنده یا به پیکرهای منسجم از آن فرد میرسیم. در ایدهآلترین حالت خود باز تکههایی از این پیکره را ناموجود مییابیم. و دقیقاً سوالها و مسائل از این تکهها برمیخیزند. برای مثال زمانی که فردی این گونه به زبان میآورد که "من مبارزه میکنم"، "من اعتراض میکنم" شنوندهها یا مخاطبان این حرفها برداشتهای مختلفی از "مبارزه" به ذهنشان خطور میکند. در اصل نمیتوان متر و معیار معینی برای تدقیق نفس پیام گوینده با شنونده تولید کرد. از همین روی، به نظر مطلوب آن است که برای رسیدن به تصوری درست از افراد، به اعمال و رفتار آن ها در بازه زمانی قابل اعتنایی دقت کنیم. به این دلیل که افراد نمیتواند برای یک مدت طولانی در پس پرسوناژهای پوشالی پنهان شوند. تجربهی فردی من نشان داده است که افراد دیر یا زود "آن چه حقیقت آنهاست" را نمایان میکنند.
باید پذیرفت که در جامعه یا گروههای متشکل از افراد یک صنف، ایدهآل داشتنِ طیفی منسجم از افراد سالم برای اقدام و انجام حرکتهای داوطلبانه نوعی خودفریبی است.
حال ما با پیکرهای گسسته از ذهنیتها و افراد، چگونه میتوانیم به متنی یکدست و منجسم دست یابیم. ایدهای که سالها خود را متاثر از آن دیدهام؛ شکیبایی در تداومبخشی به مسیری است که آن را انسانی، مترقی و صلحطلب میدانم. شاید عجیب به نظر برسد، اما زمان اولین و مرگ آخرین پیامبریست که توامان من را از غفلت وخواب می ترساند و از سویی با مرور آنچه بر من گذشته صبورتر و آرامترم میکند.
گستردن خیر در اذهان یک ملت، در حالی که خود مالامال از آنیم، چشماندازی به بلندای تاریخ پیش رویمان دارد. ما این پیکرهی نیمهجان جامعه را آنقدری صیقل خواهیم داد تا ذاتی منسجم و یکرنگ از دل آن بیرون آید. در کشاکش این صاف شدنها ما افراد بیشماری را از دست خواهیم داد. چون زمان و مرگ آن که به دور از مدار و عزم او باشد را در خود حل میکند. این منظومهی نامتناهی حول محور عقل در گردش است و هر فردی از آن بیبهره باشد، از مدار خارج میشود.