۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «من مبارزه می کنم» ثبت شده است

گام آزاد

ساعت ۹:۱۷ دقیقه صبح، بعد از دوش با آب ولرم، زیر پرخاش سیاه تهران دراز کشیده‌ام، شانه‌هایم زیر بار آرزوهایم جایی میان اردبیل و کوهستان‌ها لُمبَر می‌خورند. 

من لکنت تهرانم، اغوا نمی‌شوم. من لکنت زبان‌های زنده‌ی دنیا‌ام سلیس نمی‌شوم. 

من شعر نمی‌فهمم، سراغ دو بیت شعر برای رفع تکلیفم. همه‌ی سال‌های زندگی‌ام خواب بوده‌ام، شعرهای مزخرفی نوشته‌ام. هیچ کدام نمره‌ی بیست کلاس نمی‌شوند. 

من اگر زبان اشیا را از سر شعرهایم بِبُرم، باید جور تمام استعاره‌ها را بکشم. باید یک وانت اسباب کهنه و سمبل شده را دور بریزم. آقا این کاج کج کنج و کنار را بردارید، آن درخت کاکوزای مقدس را، آن آینه‌ها و کیوسک‌هایی که نمی‌میرند...

  • اسماعیل غنی زاده
  • دوشنبه ۱۸ دی ۰۲

نه ساعت خواب

 جایی که ساخته‌ام، صد سال هوا دارد. صد سال دم و بازدم. بدون سوخت دادن. آرام شده‌ام. هیاهوی اطرافم خاموش است. گز گز عشق ندارم، حداقل برای چند شبِ متوالی. داخل یکی از تعاونی‌های ترمینال، لقمه برنج و قیمه را گاز می‌زنم، منتظر اتوبوسم. صندوق‌‌های آن مرد ریشو را جلوتر از ماها زیر شکم اتوبوس جا می‌دهند. هوا سرد است. همین که چراغ‌های کابین خاموش می‌شوند، به نه ساعت خواب فکر می‌کنم. نمی‌دانم فردا چه می‌شود. هیچ وقت ندانسته‌ام. خنده‌‌ی سینا و حامد روی پیشانیم گل می‌کند. به حرکت کله‌ام می‌خندم. به توضیحی که وسط پلاتو به رامین می‌دادم. دوست داشتم از اردبیل تا تهران روی آسفالت را پنبه می‌کشیدند. لابد حامد چیزی می‌داند. هر هفته بعد از خداحافظی می‌خندد و عین همین حرف امروزش، یولون پامبوق می‌گوید. دور می‌شود، از آینه‌ی آرایشگر به راه رفتنش نگاه می‌کنم. رامین جای دیگری است. وقعی به حرف‌هایم نمی‌گذارد. من اتوبوس را شبیه گهواره می‌دانم. هر دو آنقدر تکان می‌خورند تا ما مسافرهای بی تخمه را خواب کنند. بعد همینطور آن را به مایع گوش ربط می‌دهم، تصویر خانه‌ی پایین و گهواره آبی‌رنگم با شماره تعاونی ده به چشمم آشنا می‌آید، روزا عمی‌قیزی دستش را روی گهواره‌ام می‌گذارد و به دوربین نگاه می‌کند، اینها را به رامین نمی‌گویم، سعی می‌کنم کمی منطقی‌تر حرف بزنم. لای پنجره را باز می‌کنم، هودی‌ مشکی‌ام را بقچه می‌کنم زیر سرم می‌گذارم. لیلا سرش را از پنجره تو می‌کند، هوا سرد است. لیلا کاپشن جین‌اش را می‌خواهد. آن را می‌دهم. همان جا دیگر مطمئنم رامین جای دیگری پرسه می‌زند، خستگی از کت و کولش می‌بارد. ولش می‌کنم به حال خودش، ماجرای گهواره و مایع گوش را یکبار دیگر به خودم می‌گویم. فکر می‌کنم فرضیه‌ی خوبی برای قانع کردن خودم پیدا کرده‌ام. رامین می‌خندد...

  • اسماعیل غنی زاده
  • جمعه ۱۷ آذر ۰۲

ماهیت بعضی از چیزها

اگر شما هم کمال‌گرا هستید، وقتی قصد نوشتن دارید، چه یک یادداشت باشد و چه یک داستان بلند، بی‌شک برای شما هم پیش آمده که با اغراض متعدد کلماتی را از دایره واژگانی متن‌تان خارج کنید و بعد به فکر پیدا کردن یک جایگزین باشید. من وقتی سعی می‌کنم چیزی بنویسم، به کلماتی که در حافظه نوشتاری من پوست انداخته‌اند بیشتر بها می‌دهم. در واقع از نوشتن کلمات و ترکیب‌ واژگانی که تازه به گوشم خورده، یا تازه در یک کتاب خوانده ام امتناع می‌کنم. حال که با کارهایی شبیه ترجمه و نوشتن به صورت روزانه سروکار دارم، زبان‌ها، کلمه‌ها و پیوندی که میان اینهاست، ذهنم را مشغول می‌کنند. به نظرم همواره میان قصد نویسنده از انتخاب یک کلمه، با آن مفهومی که خواننده در ذهن می‌پرورد فاصله معنایی وجود دارد. بسیار ساده است، گاهی تمام آنچه از پیرامون قابل درک و لمس‌اند، برای هر کدام‌مان رنگ و بوی متفاوت دارد. به نظرم از آن سو که ما انسان‌ها عموماً آدم‌های تنبلی هستیم. حتی در انتخاب کلمه‌ها، سهل‌انگاریم. من با اینکه وسواس عجیبی دارم، باز سهل‌انگارم. من دوست دارم آنچه در ذهنم می‌خروشد را بی‌کم و کاست به زبان بیاورم. اگر شکسته و محاوره است همانطور، اگر رسمی است همانطور. بارها دیده‌ام برای توصیف خودمان یا برای شرح آن چیزی که حادث شده است، به کلمه‌ها و ساختارهایی که رو می آوریم که هیچ نشانه‌ای از ما ندارند. البته این فرض برای تمام کلمه ها صادق نیست، از فردی به فردی دیگر، از کلمه‌ای به کلمه‌ی دیگر همواره در حال گسست و تغییر و جابه‌جایی است. می‌دانم به احتمال با نوشتن این مطلب، این فکر ایجاد شده باشد که نوشته سعی دارد بوی زبان‌شناسی به خود بگیرد. در حالی که قصد من، تنها گشودن موضوعی، در حد توانم و در حد دایره واژگانی‌ام است. با این مقدمه سعی داشتم فضایی استعاری از جامعه و افراد را ترسیم کنم.
ما زمانی که در تعامل با افراد، به تصوری کلی و پراکنده یا به پیکره‌ای منسجم از آن فرد می‌رسیم. در ایده‌آل‌ترین حالت خود باز تکه‌هایی از این پیکره را ناموجود می‌یابیم. و دقیقاً سوال‌ها و مسائل از این تکه‌ها برمی‌خیزند. برای مثال زمانی که فردی این گونه به زبان می‌آورد که "من مبارزه می‌کنم"، "من اعتراض می‌کنم" شنونده‌ها یا مخاطبان این حرف‌ها برداشت‌های مختلفی از "مبارزه" به ذهن‌شان خطور می‌کند. در اصل نمی‌توان متر و معیار معینی برای تدقیق نفس پیام گوینده با شنونده تولید کرد. از همین روی، به نظر مطلوب آن است که برای رسیدن به تصوری درست از افراد، به اعمال و رفتار آن ها در بازه زمانی قابل اعتنایی دقت کنیم. به این دلیل که افراد نمی‌تواند برای یک مدت طولانی در پس پرسوناژهای پوشالی پنهان شوند. تجربه‌ی فردی من نشان داده است که افراد دیر یا زود "آن چه حقیقت آنهاست" را نمایان می‌کنند.
باید پذیرفت که در جامعه یا گروه‌های متشکل از افراد یک صنف، ایده‌آل داشتنِ طیفی منسجم از افراد سالم برای اقدام و انجام حرکت‌های داوطلبانه نوعی خودفریبی است.
حال ما با پیکره‌ای گسسته از ذهنیت‌ها و افراد، چگونه می‌توانیم به متنی یک‌دست و منجسم دست یابیم. ایده‌ای که سال‌ها خود را متاثر از آن دیده‌ام؛ شکیبایی در تداوم‌بخشی به مسیری است که آن را انسانی، مترقی و صلح‌طلب می‌دانم. شاید عجیب به نظر برسد، اما زمان اولین و مرگ آخرین پیامبریست که توامان من را از غفلت وخواب می ترساند و از سویی با مرور آنچه بر من گذشته صبورتر و آرام‌ترم می‌کند.
گستردن خیر در اذهان یک ملت، در حالی که خود مالامال از آنیم، چشم‌اندازی به بلندای تاریخ پیش روی‌مان دارد. ما این پیکره‌ی نیمه‌جان جامعه را آنقدری صیقل خواهیم داد تا ذاتی منسجم و یک‌رنگ از دل آن بیرون آید. در کشاکش این صاف شدن‌ها ما افراد بی‌شماری را از دست خواهیم داد. چون زمان و مرگ آن که به دور از مدار و عزم او باشد را در خود حل می‌کند. این منظومه‌ی نامتناهی حول محور عقل در گردش است و هر فردی از آن بی‌بهره باشد، از مدار خارج می‌شود.
  • اسماعیل غنی زاده
  • جمعه ۲۴ شهریور ۰۲