یگانه اشتباه است. پِلی که می‌شود، عین پل معلق حال آدم را به هم می‌زند، می‌ترساند، هیجانات خسته و دل شکستگی‌های بی‌در و پیکر را پیش می‌کشد. یگانه گذشته را رج به رج مرور می‌کند. آنقدر به این کار ادامه می‌دهد که شارژ گوشی ته می‌کشد. روی صفحه‌ی خاموش بازتاب بی‌رنگ خودم و عادت پیری موهای سفیدم را می‌بینم، هر چقدر از آنها کم می‌کنم، هر چقدر دورتر از خودم فوت‌شان می‌کنم، هر چقدر نوک‌شان را با قیچی کوچک می‌گیرم، باز به تعدادشان اضافه می‌شود، بلند می‌شوند، دور هم می‌پیچند، طره می‌بافند. حالا بیشتر از خودم بقیه پیری را توی گوشم فوسه می‌کنند. همه چیز طوری جدی پیش می‌رود که حتی نمی‌شود گردن نازک یک تار مو را پیچاند و رد دست‌های تو را تکاند. با کمر خم، سعی می‌کنم ایستاده موهای فایرفاکس تو را ببینم. فکر تو تنها کرد منو، از همه دورم کرد، چشامو بستم رو همه…