۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «اینستاگرام» ثبت شده است

آدمم می‌پندارند

زیر دوش حمام خانه به حوض آب گرم استخر دانشگاه فکر میکردم، به فرق اینها، متوجه چیز دیگری شدم؛ من بهشدت به آب وابسته‌ام. اگر جایی از خشکسالی حرف بزنند، زبانم عین خشت خشک راه خرتلاقم را خفه میکند. هر روز دوش میگیرم، هر روز میزان تمیز بودن خودم را اندازه میکنم. مگر شده لباس کثیف را دوبار تن کنم؟ این حال به حدی روشن است که امیرحسین همراه داشتن مایو را یادآوری می‌کند. امیرحسین رفیق گرمابه و سیستم گلستان من است. گاد آو لذت‌های ساده‌ی زندگی. حالا چرا اینها را مینویسم؛ زیر دوش بودم، شب باید بروم ترمینال و فردا خودم را سر کلاس برسانم. فکرم پیش بطری آب داخل کیفم بود. تهران که میروی، بطری آب همان لنگه کفش مثل‌ها است. تهران که میروی باید یک کوله پشتی کول کنی، همهی مایحتاج زیست یکی دو روزهات را بچپانی داخلش، تازه اگر استاد قصد داشته باشد با اشیا اتود بزنی، باید همراه خودت یک سری شیء، چه میدانم از گیره لباس و بادکنک و ریسه و سنگ و تیله ببری سر کلاس. راستی اردبیل چقدر جای کوچکی است. هر بار در همین ترمینال قیافههای آشنا میبینم، همه از صدقه سری اینستاگرام. من در این راه نه ساعته تنها نیستم، آدمهای مجنونتر و گرفتار تر از من هم پیدا میشوند. گمان می‌کنم بعد از یک ترم دیگر، رکورد مسافتهای طی شدهی هادی را جابه‌جا کنم. آن وقت میتوانم اندازه دور دنیا با شما حرف بزنم و داستانش را بنویسم. ویژگی آب هر چیزی که است، ذهن آدم را روشن میکند. دیدگان آدم را با جلوههای زیبای زندگی سیراب میکند. زیر دوش بودم، به حرف آدمهای خوب زندگیام فکر میکردم، آنها چقدر از من تعریف میکنند، نسخهی خوبی از من در ذهنشان دارند، گاهی حسرت به دلم می نشید، کاش آن نسخه را ملاقات میکردم. هر چند همین نسخهای که دست خود دارم، سعی میکند آن یکی را کشف کند. آدمها آن یکی لنگه را میبینند، از صبوریاش از مهربانیاش تعریف میکنند، اما نصیب من این یکی لنگه درب وداغان است. گاهی یکی از راه میرسد، تفقدی میکند، شوتی میزند، سر راه یک بنده خدایی سبز میشوم، البته نه که همیشه ابژه‌ی دست آنها باشم. اگر کمی فلسفه ببافم میتوانم خودم را عین شیء فی‌نفسه بدانم، آدمها آنطور که در دستگاه معقولات خود با تراشی انسانی روبه‌رو میشوند، آدمم میپندارند، حال آنکه من یک سگِ آبیِ خانگیام.


  • اسماعیل غنی زاده
  • جمعه ۱۱ خرداد ۰۳

یک دل‌نوشته اینستاگرامی در باب مذمت سرمایه‌داری و پرخوری

یکبار همه اجزای این تصویر را تجزیه کنید. درخت، خورشید(ماه) نارنجی، موم عسل، پیکره‌‌ای از یک دختر با تنی شیشه‌ای شبیه بطری، زنبورعسل به مقدار کافی، یک فقره دست بی بازو و برگ‌های نسبتاً پهنِ یک نوع گیاه نامعلوم. اگر درخت را نماینده طبیعت در نظر بگیریم، دستی که به استعاره به آن وصل شده است، شمایل مقاومتی است که طبیعت در مقابل انسان از خود نشان می‌دهد، شاید بجای مقاومت بهتر است از واژه بازداشتن استفاده کرد. خرس درون بطری، ولع حیوانی انسان در به دست آوردن هر چیز شیرین را می توان در نظر گرفت. به نظر حضور شکل گرد خورشید یا شاید ماه به ماهیت طبیعت تاکید می‌کند. رنگ پس زمینه و پرداخت آن به نوعی است که ما می‌توانیم گمانه‌زنی کنیم که به نظر پدیدارهای محسوس و نامحسوس این تصویر در بطری بزرگی قرار دارند و الی آخر. اکنون که زنبورها به راحتی از مجرای گوارشی این دختر عبور کرده، و دختر مجذوب و دل‌باخته عسل شده است، دلباختگی گویی ساحتی است که در آن چشم‌ها که شاهد و شاهراه آگاهی‌اند، با دستی پوشیده شده است. طبیعت ما را مدهوش می‌کند، ما به شکلی بی‌رویه به هر چیزی از جنس طبیعت دست می‌بریم. 

  • اسماعیل غنی زاده
  • پنجشنبه ۲۶ اسفند ۰۰