یکبار همه اجزای این تصویر را تجزیه کنید. درخت، خورشید(ماه) نارنجی، موم عسل، پیکرهای از یک دختر با تنی شیشهای شبیه بطری، زنبورعسل به مقدار کافی، یک فقره دست بی بازو و برگهای نسبتاً پهنِ یک نوع گیاه نامعلوم. اگر درخت را نماینده طبیعت در نظر بگیریم، دستی که به استعاره به آن وصل شده است، شمایل مقاومتی است که طبیعت در مقابل انسان از خود نشان میدهد، شاید بجای مقاومت بهتر است از واژه بازداشتن استفاده کرد. خرس درون بطری، ولع حیوانی انسان در به دست آوردن هر چیز شیرین را می توان در نظر گرفت. به نظر حضور شکل گرد خورشید یا شاید ماه به ماهیت طبیعت تاکید میکند. رنگ پس زمینه و پرداخت آن به نوعی است که ما میتوانیم گمانهزنی کنیم که به نظر پدیدارهای محسوس و نامحسوس این تصویر در بطری بزرگی قرار دارند و الی آخر. اکنون که زنبورها به راحتی از مجرای گوارشی این دختر عبور کرده، و دختر مجذوب و دلباخته عسل شده است، دلباختگی گویی ساحتی است که در آن چشمها که شاهد و شاهراه آگاهیاند، با دستی پوشیده شده است. طبیعت ما را مدهوش میکند، ما به شکلی بیرویه به هر چیزی از جنس طبیعت دست میبریم.
زنبورها نیشمان میزنند، دل آزرده میشویم اما دوباره این شیرینیها، این روح وحشی و سیریناپذیر، عقل از ما میربایند. لاجرم آرامش ما در پیوند با طبیعت، در برگشت به روح انسانی خواهد بود. در دوره معاصر گردانندگان عالم، طبیعت ساختگی و کارخانهای را تا دم تخت خواب ما نزدیک کردهاند. عسلهای بستهبندی شده صنعتی با ساکاروز بالا همواره با تخفیف در دسترس ما قرار گرفته است. خرید از سوپرمارکت اینترنتی و پرداخت آنی با کارت بانکی در حالی که در حال عشقبازی با پارتنر چندمتان هستید، در مقابل قدم زدن در طبیعت، شنیدن صدای هوهوی جغد و... به یک ارزش تبدیل شده است. بستن ساعت رولکس به مچ، ما را آدم وقتشناسی نکرده است، بدتر، ما را از تاختن بیامان به وادی فکر و اندیشه ساقط کرده است.
به نظر برنامه جامع اداره عالم این است، زمانی که خدا پنهان از حضور در میان آدمهاست و هیچ بعد قابل لمس از خود ندارد، خدایانی ساختگی و خودخواسته نظام جهانی را به دست میگیرند، آدمها را به دو دسته تقسیم میکنند، ارباب و رعیت. شاه و برده. سرمایهدار و کارگر. حتی ما کتابهایشان را میخوانیم. در مقابل این رویه به دور از عدالت سر خم میکنیم. نهایتش بتوانیم در دلنوشتهای اینستاگرامی انزجار خودمان از این معادله بیبازگشت را با آه و افسوس و زاری بیان کنیم. به واقع کاری از ما ساخته نیست. نیروی پیش برنده این تفکر به پشتوانه تاریخی خود چنان عظیم و وسیع است که دیگر سقوطی برای آن نمیشود متصور شد. تنها شاید هر یک قرن از حالتی به حالتی دیگر تبدیل شود.
نتیجه این ملاحظه چیست؟ ما سه گزینه برای ادامه حیات داریم. اولی این است که بمیریم و در این سیرک مبتذل سهیم نباشیم ( هر چند به هر حال طعمه آن شدهایم و این خود نوعی مشارکت است). دوم این است که به ردبول، پفک، سیگار، عرق، سس مایونز و کچاپ، برگر، نوشابه، بک تو بلک، دختران و پسران سانتیمانتال، کتاب قهوه سرد آقای نویسنده، یا بیشعوری تن بدهیم و به تداوم حضور دولتمردان رای بدهیم تا در راه سعادت مردمان بکوشند. سوم این است که قلندر زمانه خود باشیم. خود انتخاب کنیم. زیر بیرق احدالناسی نرویم جز مغز سلیم خودمان. جز به وجود خود در هستی نیاندیشیم که شاید باریکه نوری برای خروج خود یا آیندگان از این ظلمات بیحد و حصر پیدا شود.