من با تمام دروغها و پنهونکاریات دوست داشتم
اینم یه جور دیووونگیه!
من با تمام دروغها و پنهونکاریات دوست داشتم
اینم یه جور دیووونگیه!
در زندگی با هر کسی که روبرو می شوم همچون حفره ای ست که می شود در آن غرق شد، حفره هایی با آرزوهایی بی انتها، گاهی حفره ها ندای مسیری ست برای عبور، برای تغییر، گاهی علت پشیمانیست برای بازگشتن به خود، به غرق شدن در حفره عمیقی که محتوایش آرزوهای من اند. مایه حیات این حفره ها خیال خام آدم هاست. آنهایی که شب و روز قافیه های خوش ترکیبِ آرزوها را می نویسند... انسان های دردمند، آنان که درد شکوفایی دارند، آنانی که داشته هایشان را گرو می گذارند، آنها صاحب حفره هایی تاریک، دالان هایی سیاه و خاک خورده از خاطرات و حرف های گفته و نگفته اند. می گویند اعتراف روح را از فرسایش روانی نجات می دهد، می گویند بزمان اعتراف گویی از درون حفره ها شعله های آتش زبانه می کشند و به خاکستری از تجربه ها بدل می شوند، در پس این هیاهوی و سوز و گداز انسان به کالبدی با روحی ساکن برمی گردد. گذشته ها، تلنبار شده ها، بغض ها و شکست ها از جان کنده می شوند و می سوزند و دل ها خالی می شوند و بعد از آن جا برای دوست داشتن باز می شود...
از روزی که برای دیدنت شمارش ثانیه ها را از ریشه قاچ می زنم فهمیده ام که عاشق تو بودن برایم عادت نمی شود ، یک بار دو بار هزار بار امتحان کردم ، نمی شود فراموش کرد . کوچکترین عکس العمل ت برای م بهانه ای ست تا دوباره با دوست داشتنت دوباره حالم خوب باشد . امان از روزی که ناراحت گوشه ی اتاق خلوت می کنم و چاره ای جز بیرون زدن نیست ، پیاده رفتن نیست ، دیر کردن نیست ، درست وقتی که بی خبر از احوالات م از روزمرگی های م سوال می کنی و باید برای چند کلمه هم که شده چشم های م شادی و آسایش را همراهی کنند. الان در این موقعیت فقط خواستم حرف هایی که در ذهنم تکرار می کنم را بگویم ... کاش زندگی برای ما جور دیگر بود ... گفتم ما ... می بینی خودخواه هم نیستم گفته بودم که همیشه پیش تو خواهم ماند ... هر چند تو نمی خواهی و برای فرار از من بهانه زیاد داری... بهانه ترس از آینده ، و شایددوست نداشتن من ...
+نمی دانم چه می گویم بن بست که می گویند اینجاست خودم می گویم و خودم می شنوم .