۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «رابطه» ثبت شده است

گودال‌ها

گفتگو اولین و آخرین راه‌حل ما برای گودال‌های رابطه بود، حال که رابطه‌ای نمانده، گودال‌های پیش‌فرض و خودکنده‌ام با نشخوار گفتگوهای تاریخ مصرف گذشته ظاهراً پر می‌شوند، حجمی از الفاظ جویده شده از عشق و دلبستگی، شبیه حباب؛ بند یک لمس یا خراش ریز، حتی با گذر دورادور جریان بادهای موسمی، انفجاری به پهنای تمام زندگی‌ام می‌سازد. تعداد گودال‌ها بیش‌تر و بیش‌تر می‌شود، و من به گفتگوهای دور و درازمان چنگ می‌اندازم.


  • اسماعیل غنی زاده
  • يكشنبه ۱۹ تیر ۰۱

من دل خوشم

به تک چراغ این رابطه
این بده بستان واهی
این پل بی رهگذر
این تصویر تلخ
که تفسیری مختصر دارد
درد
گاهی چراغی روشن است،
آنجا که حرفی عود کند،
گاهی چراغم بی اثر،
آنجا که روز روشن است،
عامل بر این بی وزنی،
خار حرف بی اثر
من دل خوشم
به یک سلام و هزار علیک نیامده
به لرزش تک چراغ این رابطه
در برگریزان
من بی قرار پائیزم
که تو را
در من روشن می کند
تک چراغم
روشنم
  • اسماعیل غنی زاده
  • چهارشنبه ۵ مهر ۹۶

رنگ به رنگ تیره تر و سرد تر

دراز می کشیدم و در پی اش چشم هایم را می بستم،

آخرین نمایی که می دیدم، سقف سفید چرکی بود یا چراغی زرد رنگ

پر از ابهام و استفهام،

خلاصی نبود، صحنه ها را پس و پیش می کردم و هر ثانیه هزاران بار خودم را متهم می کردم...

پای خاطرخواهی در میان بود، پای دوست داشتن، پای وابسته بودن

و فقط من بودم،

که بعد از هر تلنگر، هر هجوم، هر تنش...

پای می گذاشتم به پیاده روها... و سرتاسر شب را شبیه زبان بسته ها، زیر نگاه اشک آلودم می پیمودم...

و خستگی درمان موقت بود

صبح ها را همیشه فرصتی برای تغییر می دانستم،

یکی از همین صبح ها، که حال رابطه مان خوب بود،

پیامش آمد...

نمی توانیم، نمی شود... فراموش کن،

و من سعی کردم که فراموش کنم،

نتوانستم.

  • اسماعیل غنی زاده
  • دوشنبه ۱۷ اسفند ۹۴

:-(

بـــرای نشکستن برای غرق نشدن دســت هایمان را به هـــرجایی قـــلاب می کنیم بـــی اینکه ســـر سوزنی فکر کنیم می گوییم کـــاری که می کنی بعداٌ برایت پشیمانی دارد یا نه ؟ خودش هم سکوت می کند دنبال بهانه نیست  می خواهد بی بهانه کسی صدایش را بشنود نــه اینکه کتاب برای تنهایی آدم بد باشد نه خوب است امّا ... پسرها هم دل دارن شاید کمی گنده باشد شاید زود زود نـــلرزد ، پــسرها تنهایی را دوست ندارند هر چند شاید مجبور بـــه تحمل باشند ...هـــر چند اسیر چند کلمه  احوال پرسی اطرافیانت می شوی و آخـــر سر بـــاز فکر اینکه حـــرف زدن با آدم هـــا نمک می پاشد روی زخمت .تنـها می شوی ابهت این کلمه را هم مفت مفت خــرج می کنی ، می رسی پشت میزت ، بـــه تنها بودنت به خــودت فکر می کنی و می گویی این ها چرا مرا نمی فــهمند و شروع می کنی حــرف هایت را تند تند تایپ می کنی ، پاک می کنی باز از اول و شاید به سرانجامی نرسیده ولش می کنی ، پیش خودت می گویی بـــرای کی می نویسی مگر کسی می خواند مگر  آن کسی که خواند کاری کرد.باید دور بمانم از رابطه ها ، از آدم ها ، بــاید بچسبم به کتاب هایم بخوانم و لذت ببرم ، کسی ، دوستی برای ما نماند.گـــر چه گفته هایم شبیه این است که قیافه گرفته باشم امّا شما نخندید .

بــه گمانم نیمکت سرد پارک برای خواندن یک رمان نازک جلد خوب می چسبد ، منهای تلخی آخرش که بــاید بلند بشی و تنها و پیاده راه بیافتی ، منزل از این جا کمی دور است ... 

دایی گفت :

"هر وقت یه گوشه ای تنها نشستی مطمئن باش یه جای دنیا یکی تنهایی به فکرت نشسته "

  • اسماعیل غنی زاده
  • پنجشنبه ۱۰ بهمن ۹۲