حالا بهتر از چند سال قبل و یا بهتر از نوجوانیام میفهمم که زنها ما را چگونه آلوده میکنند، افیون زنها از نیش هزار دعا و نوشته کارسازتر است. نیازی به تمدید ندارد، کافی است زیر دندان یکی از آنها گیر بیافتی، تا عجل مهلت نفس بهشان دهد دست از سرتان برنخواهند داشت و هر روز بیشتر از قبل از سرو کولتان بالا خواهند رفت حتی در رویا. لهمان خواهند کرد و این گونه ما دلزدههای عاجز، با دست و دلی پرغصه، کشان کشان در پی آنها خواهیم رفت. برمیگردم به همان حرف ژیژک. دوباره سرچ میکنم تا عبارت دقیقتر حرفش را بنویسم. امشب بنویسم تا برای همیشه به عنوان شعار دهه اخیر زندگیم بکار ببرم. ژیژک میگوید: « ما در ناخودآگاه خویش در ساحت واقعی میل، همه قاتلیم. فردی که در واقعیت هر روزه قرار گرفته، می تواند با خیال آسوده به خود بگوید همهاش خواب بود! و بدین ترتیب از رویارویی با واقعیت اساسی شانه خالی کند اما به گاه بیداری، فرد هیچ نیست مگر آگاهی از خواب خویش. همین که این مهم را به حساب بیاوریم که دقیقاً و فقط به وقت خواب است که با وجه واقعی میل خود رویارو میشویم نقطه اتکایمان یکباره زیر و رو میشود: واقعیت هر روزه معمولمان، آن واقعیت اجتماعی که در درونش نقش آدمهای خوش قلب و محبوب عادی را بازی میکنیم، توهمی از کار در میآید که بر نوعی سرکوب و واپس زدن تکیه دارد؛ بر چشم پوشیدن از وجه واقعی میل خویش. واقعیت اجتماعی چیزی به جز تار عنکبوتی قراردادی و شکننده نیست که هر لحظه ممکن است بر اثر ضربه ای از هم بگسلد. پس واقعیت هر روزهی ما تعادلی شکننده است که هر لحظه در آستانهی فرو ریختن قرار میگیرد. کافی است تروماهای ما به گونهای کاملاً پیشامدی و پیشبینی نشده غلیان کند.»
رها شدن از بند تعلقات به یک انسان عملی به نظر ساده است، به هر دلیل قانع کنندهای میتوان او را ترک کرد، فاصله گرفت و خود را از حرارت و جسم به احتمال جاذبش محروم کرد. حتی اگر همه اینها جواب ندهد، میتوان او را کشت یا به نحوی از بین برد اما از بین بردن توهم و سایه شکل گرفته از او بسیار دشوار است.
«یک زن صرفا تجسم رویاهای یک مرد است یا حتی تجسم گناه یک مرد. اینکه زن وجود دارد چون مرد میخواهد که ناخالص باشد. اگر مرد امیالش را پاک کند از شر مواد ناپاک و خیالات خلاص شود، زنان دیگر وجود نخواهند داشت.» گویی همهمان طنابپیچ به همدیگر بسته شدهایم. اگر زن تجسم رویای من است پس من نیز در ساحت واقعی میل یک زن، رویایی بیش نیستم. روزی که ما از بند هم خلاص شویم، آن روز به درجات بالاتری از یک انسان آگاه خواهیم رسید.