او تنها دختر بالغ فئودالِ گرین آکر بود. پدرش از معدود منورالفکرهای اشرافی بود که در انتخاب همسر آینده برای دخترش ، شخصی خاص از دربار و اعیان را تحمیل نمی کرد. گفته بود هر پسر جوانی را که احساس کنی با او خوشبخت خواهی شد مورد قبول من است ، پس کمی تعمل کن ،اطرافت را خوب نگاه کن ، ذهن تک تک آدم هایی را که اطرافت پرسه می زند را شبیه نیمکره ای در اختیار داشته باش ، به زودی پی خواهی برد که چه کسانی با تو رک و رو راست هستند و چه کسانی برای شکست دادن تو چوب لای چرخ تو می گذارند ،در ضمن فراموش نکن تو دختر سومین قدرت سرزمین گرین آکر هستی ، یعنی یکی از سه ضلع مثلث الیگارشی قدرت، پدر زمین دار توست .
دختر کم عقل و دست و پا چلفتی که نتیجه زایمان 40 سالگی مادر مرحومش بود ، خود را مقید به هیچ اصول و قاعده ای نمی دانست ، او عاشق مردی متاهل بود، پدر امیدوار بود این سری نصحیت هایش تاثیری مثبت بر قوه تفکر دخترش گذاشته باشد ،اما دختر از هر تلاشی برای رسیدن به مرد 35 ساله دریغ نمی کرد ، از آب تنی با دسته مرغابی ها گرفته تا زندگی میان رعیت .جالب اینجاست مردم که نوعی احترام تصنعی و اجباری نسبت به شخص ارباب و خانواده ی خل و چل آن داشتند نیز از ماجرای آبروریزی او خبر داشتند. این گونه بر سر زبان ها افتاده بود که دختر عاشق پیشه برای خالی نگذاشتن عریضه ، بروز افتتاح اولین اداره پست ، بعد از صرف شام در تالار بزرگ شهر ،اقدام به آویزان ماندن از لوسترهای گران قیمت تالار نموده است ،شاهدان عینی می گویند او یعنی دختر نارس ارباب ، آخر سر به قصد فرود آمدن در آغوش مرد آرزوهایش ، ماالاسف باخنده رویی تمام با دیوار برخورد شدیدی برجای گذاشت . بعد از این رسوایی بزرگ بیشتر اوقات مردم در کافه ها و محل های تجمع شهر جمله ی " فقط چند سانتی خطا داشت" را با لحنی تمسخرآمیز بر زبان می آورند و به حال فئودال بزرگ گرین آکر هر هر نه کر کر خنده بر لب می نشانند.