۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «نور» ثبت شده است

عشق اولین کلمه بود

عشق اولین کلمه بود، 

و من بیست و پنجمین آوار از حرف های نگفته

-"یعنی چه؛ مگر می شود"

اگر یار نباشد،

می شود

حرف های نگفته شبیه من دنیا را سیر کرده اند

دلم می لرزد...

ریشترهایمان کار دنیا را یکسره می کنند

سنگ ها آب می شوند، بغض ها از درز کوچکی آه

و در این راه خلاصی نیست

-"نمی شود! باور ندارم، من به طلوع خورشید ایمان دارم"

-"ایمان به نوری که در لابه لای نامه های عاشقانه وعده داده بود."

نوری نیست، در وهم و خیال ابرها را به نیت خورشید کنار نزن

نیست! نیست.

-"ببین؛ اگر خاطرات زمستان سرد را از ذهنمان پارو کنیم، گرما به جانت رسوخ می کند، یخ های نگفتن آب می شود"

-"طلسم نبودنت می شکند"

-"آفتاب می روید"

تمام کن! بس است.

-"روز می آید" 

-"خوشی به چشمانت زل می زند"

-"همه بی قراری ها قرار می شوند"

-"گویی از آغاز نبوده اند"

باور کنم !

قول می دهد باران؟

دلم را نلرزاند!

روزها، قول میدهند!

شب ها...!

 پس چرا مدام تاریکی می روید

می بینی 

 سال هاست سیاهی مانده است

روشنی نمی آید

دیر است دیگر...

رهایم کن... 

بگذار از من دور باشند... 

من یکی از سیاهی های شهرم.


  • اسماعیل غنی زاده
  • شنبه ۱۹ ارديبهشت ۹۴

من الظلمات بالنور

ناامیدی را هیچ به خودمان نسبت نمی دهم .عشق اگر برای یک ماه و یک سال بود دیگر بعد از این چند سال حرفی برای یادداشت نداشتم . عشق اگر برای من و تو نبود، دیگر بعد از این سطرها باید فاتحه زندگی را می خواندم.عشق مثل جنین منجمدی ست محبوس درتاریکی، منتظر و چشم به یاری دستانی گرمابخش و در حـسرت آب شدن تـمام بغض هایی که به گاه تنهایی بر دیدگانش نقش بسته است. عشق را وا بگذاری به حال خودش شبیه بارانی بر لایه لایه خاک زیر پایش آب خواهد شد و با نمایشی از بوته های گل سرخ از دل خاک سر بیرون خواهد آورد ، غنیمت ندانی شبیه پرنده ای تیزپا بی هیچ پر کندنی به اوج خواهد پیوست و با بازگشتی به سوی او (خدا) زیر سنگِ قبری ،محبوس در تاریکی.

امّا اینبار همان خدایی که دانه های عشق و دوستی را درما کاشته است با آغوشی بازتمام بنده گانش را میزبانی می کند.




+بنده ی بدی بودم.کلاً

+عشق شبیه جنین منجمدی ست که با دیدنت آب شد و هُری ریخت .

  • اسماعیل غنی زاده
  • شنبه ۶ ارديبهشت ۹۳