کافی ست با یک سلام مخاطبم شوی
مثل دیشب
که گل از گلمان شکفته بود
دیشب با صدای بلند جار زدم
که یادگار عشق را
با دستانم
در برهوتی چال کنم
همه جا ولوله بود
خیابان ها
شلوغ ترین نقطه شهر
همه می پرسیدند
چه خبر است؟
مضحکه است
و فحش می دادند
من همه صداهای اطرافم را می شنیدم
صدای آن پیرمرد دست فروش
بمیری که زدی زیر کاسه کوزه مان
بساطتش را کول می کند