ادای آدم های صبور را در می آورد، کاری به کار دنیا ندارد. فقط ریز ریز صدا می دهد، صدایش مفهوم نیست، هر چه هست کلماتش بی معناست، صامت مصوت صامت، صامت مصوت صامت، سعی می کنم چیزی دستگیرم شود ولی روده درازی هایش هر روز هر ساعت هر دقیقه هر ثانیه ادامه دارد، آن هم چند آوای بی معنا و پرحرف. هر چه است همه شان اینطوری اند، ساکت نیستند که بتوان گفت ساکتند، بی حرکت هم که نیستند بتوان گفت علیل اند. اگر اتاق شلوغ باشد به چشم نمی آید، ریتم حرفهایش شبیه تسبیح چرخاندن مادر بزرگ هاست، شبیه چکه هایی کم عمر و ریزنقش.

 صبح زودتر از بقیه همسایه ها بیدارم می کند و لحظه به لحظه مقابل چشمانم می ایستد تا یک وقت دیر نکنم. سرگردان هم نیست که بشود گفت شبیه روحی سرگردان همه جا با من است. با من هست، حضورش را حس میکنم، اما همیشه برای خودش جا و مکان دارد. گمان می کنم نژادش آلمانی است، آلمانى منظم و مسئولیت پذیر، شاید سالی فقط یکبار پنج دقیقه بیشتر از معمول خوابیده باشد. من اسیر دستان او هستم. در خواب او را مثل ملخی زشت و بدترکیب می بینم. انقدر پای من می نشیند و حواسش به من است که لجم را در می آورد، آفت جوانی من چیزی جز او نیست. شب، روز، نصف شب، همه جا و هیچ جا از دستش در امان نیستم. دردناک تر از همه ی حرفاهایش این است که تنبلی ام را رک و رو راست هر روز به من و دیگران ثابت می کند، وحشتناک است ...


این چیست؟ 

ادامه نوشته بعد از حدس شما