آن شاخه نه. بالایی. نه بالاتر. آهان خودش است. دو رج عسلی دارد و شش رج سبز. سبز زیتونی. سبز زیتون های سالاد سزار کافه روبیک در همان شب های ارام. با سس گرم نشستن و خواندن از آرامش تک سلولی های مغز هامان. کافه کتاب خلوت آبی.سوز سرما. پیاده روی های اخر شب.شال گردن تا بینی،لباس گرم تا خرتناق. الف، ر، دال، ب، ی، لام. سرد. سرد. سرد. یکی از سلولهای پوستم را لای شیار میکروسکپی نیمکت چوبی همیشگی جا گذاشتم. تو تنها نیستی. شاخه را ول نکن. ب چشمم میخورد از خواب میپرم. شاخه را ول نکن نیسان تند میرود. ما طبیعت گرد هستیم. شاخه را ول نکن طبیعت گرد ها پشت نیسان تعدادشان زیاد است. شاخه را ول نکن رسیدیم ب آبشار. شاخه را ول نکن نمیخواهم پیاده شوم نمیخواهم بیدار شوم.اینجا توی رویا جای خیال خوشم گرم تر است. سر ریز میکنم روی تکه های مرغ و زیتون.رج های عسلی میخندند.رج های زیتونی بعد از آنها. دستت را بگذار روی شیار میکروسکپی.تو تنها نیستی.دو رج عسلی،شش رج زیتونی و یک ردیف مژه دانه نازک سبک مردانه و چهار چروک ریز آن پایین. گوشم با شماست.چه میگفتی؟


 

برای روح زیبا، هر چه بنویسم کم است، آنجایی که کلماتم تمام می شوند به موسیقی رو می آورم...

Silver Maple-This Delicate Place

یی