عدد هشت، شماره پیرهنی که تو اون مسابقه تنم بود. بهم میگفتن گتوزو (Gennaro Gattuso)...
پ ن: مصاحبه من با رادیوبلاگیها رو از اینجا گوش کنید.
از دوستان عزیز رادیو به خاطر این مصاحبه خوب تشکر می کنم.
عدد هشت، شماره پیرهنی که تو اون مسابقه تنم بود. بهم میگفتن گتوزو (Gennaro Gattuso)...
پ ن: مصاحبه من با رادیوبلاگیها رو از اینجا گوش کنید.
از دوستان عزیز رادیو به خاطر این مصاحبه خوب تشکر می کنم.
"فینال روزیه که سفت بغلت کنم و از هر دو تا چشمای طلایی ت بوسه بچینم".
علاقه خاصی به کاپ اخلاق داشتیم. هر چقدر زمینه برای سوار کردن دوز و کلک مهیا بود، ما کاسه داغ تر از آش میدان بودیم. یادت هست لابد بارها گفته ام. آن باخت سهمگین. آن باخت به یاد ماندنی. باختی که ما را با چالشی به نام کاپ اخلاق، چرایی ها و چگونگی ها آشنا کرد. توی رختکن سرمربی داد می زد" فوتبالو به گه نکشین، من سرمو میدم اما برای همچین ادایی به تیم حریف التماس نمی کنم". نبودی که ببینی، اکثر بچه ها باور داشتند که خواهیم باخت. برای انکار آن باخت بد، می خواستند تیم مقابل را بی حریف وسط میدان تنها بگذارند. چیزی دور از آیین مسابقات. تا نه با شوت و نه با دست و پا شکستنی، سه امتیاز بازی را تقدیم تیم حریف بکنند. همین کاری که مراکش هزار بار نیکوتر از آن را پیش کش داد. ببین که این هم کاری بدور از اخلاق نیست. شبیه تقدیم کادوهای یکهویی است.
باید نهایت قدردانی را از شما دوستان رادیوبلاگی ها داشت.
لینک نوشته های شما برای فراخوان "سازت را با بهار کوک کن" :
خانه من| در دیار نیلگون خواب| مینیس |من یک دختر مسلمانم| یادداشت های خانم انار|در انتظار اتفاقات خوب| حریری به رنگ آبان|دو کلمه حرف حساب| سکوت من صدای تو|یک فنجان لبخند|پژوهشگر| آرام وحشی| شمال غربی تنت|اعترافات یک درخت| پالادیوم| عقاید یک رامین|پاکنویس|تویی پایان ویرانی|خودنویس| اینجا می نویسم| ماهی ها بی صدا می رقصند|مادر| پرنده ی سفید|یادداشت های یک مهندس| اتاق زیرشیروانی|چرکنویس محمود|دلخوشی های من|ضربان لبخندهایت| حبه انگور|نگاره های بهارنارنج|بئاتریس| به رنگ آسمان|سالمون| منقش|آچالیا|میخواهم زنده بمیرم|یک مترسک| یک بلاگر آرام|ابله بزرگوار| مردی که سایه اش سپید بود|begin again|بهاری از تبار بهمن|ماهی گلی| پنجره می چکد|دانکوب| پلاکت| تراکم اندیشه ها|فیلوزوف| کاج برفی|الانور
از این بنچ مارک ها تو زندگی هر تک تکمون زیاد هست، و هر کسی ایستگاه پرتاب منحصربفرد برای خودش داره، فک کن این شنبه ای که قراره سر برسه بشه روز تحول من، در حالی که برا یکی دیگه، همون روز یا یه روز عادیه یا روزیه که کسی به هدفش رسیده... برای خودمن، یکی اول مهره، یکی روز تولدمه، یکی دیگه روز کسی که دوسش دارم، یا روزی که استاد از کارام تعریف کرده و آخری عید نوروز، هر کدوم این روزا وقتی از خواب بیدار میشم، اگه روحیم خوب باشه، تصور میکنم جلوی یه کوه سرسبز ایستادم و باید ازش عبور کنم، ولی اگه حال و حوصله درست و حسابی نداشته باشم این کوه شبیه سلسله جبال اورست هر چی امید و ذوق تو من هستش رو کور میکنه.... خوش به حال کسی که هر ثانیه اش یه ایستگاه پرتابه، و هر لحظه می تونه گامی بسوی زندگی آرام برداره....
عیدی که تو راهه، بهاری که درختانش زودتر از همیشه صف کشیدن و دارن آماده شکوفه زدن می شن، برای من با سال های دیگه خیلی فرق داره، فکر کنین قبل عید، از دوستان پر از شور و ذوقتون عیدی گرفته باشین، چه حالی می شین؟! فک کنین از دوستان رادیوبلاگیها بهتون لطف کرده باشن و شما رو با این کارشون و ابراز محبتشون خجالت زده کرده باشن...
و تو در حین اینکه خوشحالی، صدای شاهزاده شب رو بفرستی به دوستانت و شادیتو با اونا سهیم بشی،... و با انرژی مثبتی که بهت تزریق شده، روزهای شلوغ و نچندان دلچسب رو با یه روحیه خوب بگذرونی....
عیدی من همین بود، یه ایستگاه پرش به جلو، همین که این راه سرسبز رو با دوستان وبلاگی پیش ببریم.... همین که بهم انرژی میدن تا هر روز بنویسم... باید قدردانشون باش(ی)م.
به هرحال همه ما عضو یه خانواده هستیم... خانواده رادیوبلاگیها...
+ نوشته های منتخب هیئت داوران :
1. تو کی آمدی ؟ به قلم بانوی خیال از وبلاگ بی پرده
2. نام کوچک تو به قلم مهشاد از وبلاگ بوی سیب میدهی دختر
3. شاه بیت رویاهای من به قلم اسماعیل غنی زاده از وبلاگ فیلوزوف
+ تشکر ویژه از همه دوستان وبلاگی [یه دسته گل رز]
+ برای کاری که انجام میدین هیچ وقت دیر نیست... :)