تابستان به یاد ماندنی خیابان هفتم [قسمت اول] 

تابستان به یاد ماندنی خیابان هفتم [قسمت دوم] 

 ....

منصرف شده بود از این که تو کار امیلی سَرَک بکشه ، چراغ قوه رو زیر پای خودش گرفته بود، حس می کرد چیزی شبیه موش ، یا یه حیوون موزی ، یا هر چی، مثل ژله چسبیده روی انگشتای پای یک قدم عقب، ترسیده بود ، تماس یه چندش با پوست برنزه سارا، چند ثانیه سکوت داشت، انگار از درد آمپول ترسیده باشه، بدن خودش رو جمع کرد، فل فور سر چراغ قوه رو چرخوند دنبال همون چیز لزج، چسبناک، دل به هم زن ، آره یه موش خاکستری دم دراز بود ، تا سارا به چشمای خودش مطمئن بشه ، موش سُر خورد زیر پتوی خاکستری مادر ،سارا انتظار داشت حداقل کمی از جسم نحیف آقا موشه از این طرف پتو تابلو باشه ولی نه ، عجیب بود ، انگار پتوی مادر یه نوع سحر شده بود، یا مادر امیلی جادوگر بوده ! نه ... پتو رو کشید طرف مخالف خودش و پرتش کرد رو دیوار ، پدر چشمای ذره بینی خودش رو دوخت رو پنجره کلبه ، پرتوهای نور چراغ قوه بالا پائین می شد ، امیلی حرف نزد ، لام تا کام صحبتش این بود که پدر نکنه پسرا دارن فضولی می کنن، این جمله رو دو بار تکرار کرد ، پدر با انگشت دست گفت ؛ هیس...

امیلی پشت سر پدر قد بلندش جلوی در کلبه ایستادن، پدر با علامت زیر چشمی ، با ضربه پا در چوبی کلبه رو از قفل شکست ، چشمای هر دو خیره مونده بود ، سارا با سر رفته بود داخل تونل ، ای دل غافل ، پیتر فقط تونل سایز خودشون رو کنده بود ، پدر سارا رو کشید بیرون از کلبه زیر نور ایوان خانه ، سارا خودش رو به موش مردگی زده بود و حرفی برای گفتن نداشت ...