ایتالیا - درام - فانتزى 

سیاه و سفید - 101 دقیقه 
بازیگران عمده : اما گراماتیکا ، فرانچسکو گولیزانو و پائولو استوپا . 
کارگردان : ویتوریو دسیکا . 

"Buongiorno"
 
 همه چیز با "سلام" شروع می شود، نقش اول فیلم 'معجزه در میلان' بعد از اینکه به سن قانونی می رسد از یتیم خانه خلاص می شود، از مردم از آزادی عملی که خارج از یتیم خانه به دست آورده است خوشحال است آنقدری که به هر کسی که می بیند سلام می دهد، نویسنده به نوعی این ابهام را به وجود آورده است که آیا او از فرط خوشحالی به همه ابراز محبت می کند یا به عنوان روحیه ای که در ذات او غلیان دارد دست به چنین کاری می زند،در اقدامی هر چند بی اثر جویای کار می شود، که یکی از قسمت هایی ست که در فیلم نامه به آن پرداخته نشده است و سعی شده است با عجله به فصل اصلی فیلم رجوع شود.
'تو تو' نام شخصیت اول فیلم بنظر پسری 20 ساله است، و بعد از اینکه پیرزنی او را در باغچه اش، وسط کلم ها پیدا می کند او نوزادی چند ماهه ای ست که گریه می کند، پیرزن او را به خانه اش می برد و او را بزرگ می کند و سعی می کند هم مادر باشد هم آموزگار.اما بعد از مرگ او به یتیم خانه فرستاده می شود، از نکات ظریفی که در سکانس های بعدی به آن پرداخته شده است این است که پیرزن سعی می‌کند دید او نسبت به زندگی و اتفاقات اطراف را به سوی نگرشی مثبت سوق دهد، و همین نیز می شود، چنان روحیه و حس نوع دوستی در توتو به وجود می آید که کل داستان از آن نشأت گرفته است.
توتو توسط دزدی که کیف او را قاپ می زند با زندگی حاشیه نشینان آشنا می شود و حتی یک شب نیز با دزد کیف خودش در یک آلونک می خوابد. بعد از اینکه مدت ها عادت به زندگی در کنار حاشیه نشینان می کند، حس انسان دوستی او دوباره خود را بروز می دهد او به همه کمک می کند تا کلبه هایی هر چند کوچک اما مقاوم نسبت به قبل بسازند، او شبیه آنچه پیرزن به او یاد داده بود جدول ضرب را به بچه های آنجا یاد می دهد، حتی بزرگترها هم شوق یاد گرفتن را در خود می بینند.
زمین خوار ها و بورژواها سر خرید و فروش زمین هایی که آنها در آن کلبه دارند به توافق می رسند، اما آلونک نشین ها اعتراض می کنند و بروژواها هر چند در ظاهر عقب نشینی می کنند، اما پای قرارداد خود هستند.
آنها چیزی که می خواهند فقط یه قطعه زمین هست، یه کلبه، یه کفش، یه کت و شلوار، این شعر را همه مردم موقعی می خوانند که توانسته اند زمین خودشان را حفظ کنند.
از قضا به صورت تصادفی متوجه می شوند از هر سوراخی که روی زمین ایجاد می شود، فواره ای از نفت بیرون می زند، بروژواها دوباره و این بار با طمع به نفت آنجا وارد عمل می شوند، اما پیرزن یا بهتر بگوئیم روح پیرزن به ملاقات توتو می رسد و پرنده سفیدی را به او می دهد تا هر چه او می خواهد برآورده شود. توتو این معجزه را با دو تخم مرغ نیمرو امتحان می کند، و از این قدرت برای دفع پلیس ها و متجاوزان استفاده می کند تا با کمک مردم دوباره شهرآلونکی خود را در دست بگیرند.
هر کدام از آلونک نشین ها شخصیت هایی با درام هایی در زندگی خود همراه هستند، مرد سیاه پوست و دختر جوانی که از دور عاشق یکدیگر شده اند به خاطر رنگ بدن شان به یکدیگر نزدیک نمی شوند، حتی در صحنه ای مرد سیاه پوست از توتو می خواهد تا او را تبدیل به مردی سفیدپوست کند تا بلکه بتواند به عشقش دست یابد، اما دریغ از اینکه معشوقه اش نیز خود را تبدیل به زنی سیاه پوست کرده است.
دسیکا کارگردان فیلم خواسته است تا با ایجاد فضایی فانتزی، تلخی را در پرده ای از سفیدی و سیاهی سینمای سال های 1951 به تصویر بکشد، در لابه لای ماجرا حتی عشقی بین توتو و دختری به وجود می آید، که آخرین سکانس فیلم نیز فرار آنها از دست پلیس و پرواز با جاروی مامور شهرداری می باشد.
هر چند در نقد هایی که برای این فیلم نوشته شده است آن را یک اثر نئو رئالیسم می نامند، بنظر من اثر در قسمت هایی به دور از شاخص های نئورئالیسم می باشد، شاید بیشتر به سوررئالیسم تشابه داشته باشد.