اولی: باختی؟
دومی: چی رو؟
اولی: اینی که همه می بازن؟
دومی: نه، قرار نیست کسی ببازه یا کسی برنده بشه
اولی: یعنی چی؟
دومی: به دنیا نیومدیم که ببازیم یا ببریم
اولی: پس چی؟
دومی: به دنیا اومدیم که زندگی کنیم
اولی: زندگی؟... برام آشناست...ولی یادم نمیاد آخرین بار کجا دیدمش...
دومی: دیدی سلام منم بهش برسون
اولی: یعنی چی؟
دومی: یعنی چی نداره، هر وقت پیداش کردی عوض من هم زیارتش کن، بپر از پر و بالش بگیر و یه ماچ گنده بچسبون رو پیشونیش،...
اولی: مگه آدمِ که بوسش کنم؟!
دومی: آدم نیست ولی توش پر آدمه
اولی: تو نمی خوای بیایی؟
دومی: کجا؟
اولی: پی زندگی؟!
دومی: من دیگه آب از سرم گذاشته،.. گیریم که پیداش کردیم...می خوام کجای دلم بذارم؟!
اولی: مگه زندگی پیدا کردنیه؟
دومی: چه می دونم...
اولی: خودکار که نیست گم بشه...زندگیه...انقدر بزرگه...کسی تا حالا زندگی رو گم نکرده...
دومی: مگه تو زندگی رو دیدی؟
اولی: آره...
دومی: تو که تا دیروز می گفتی گور بابای این دنیا، یه روز زندگی نداشتی
اولی: آره نداشتم ولی هر روز صبح می تونستم ببینم
دومی: چرا هر روز صبح؟
اولی: چون فقط سر صبحی می اومد مدرسه
دومی: مدرسه؟... تو که سواد نداری؟!
اولی: سواد ندارم ... ولی دیدن زندگی که سواد نمی خواد
دومی: من پاک گیج شدم... چطوری آخه؟ تو که ...
اولی: هر روز صبح پنجره طرف کوچه رو باز می کردم،... می دونستم بچه های مدرسه از همونجا رد میشن، دوست داشتم صداشون رو بشنوم
دومی: همین؟
اولی: نه...نه ...
دومی: پس چی؟
اولی: بعد اینکه منو انتقال بدن به بخش، مادرم گفت خانم معلم اومده ملاقاتت
دومی: تو که مدرسه نمی رفتی؟
اولی: آره راس میگی
دومی: سواد هم که نداری؟
اولی: آره
دومی: پس چی؟ خانم معلم چرا بیاد ملاقات تو!
اولی: نمی دونم... فقط می دونم هر روز صبح اونی که یه شاخ گل میداد دستم و من بو میکردم، همین خانم معلم بود...
دومی: یعنی چی؟ تو که نمی تونی ببینی...شاید یکی دیگه بود...
اولی: آره نمی دونم چه شکلیه... ولی عطر تنش رو ازبرم...
دومی: شکل و عطر رو ول کن...تو که سواد نداری؟ خانم معلم چرا هر روز بهت گل بده!
اولی: گفتم که... دیدن زندگی که سواد نمی خواد....