من عقده کیف دارم، از بدو تولدم تا چند ماه پیش، یا یدونه کیف داشتم و یا کلا نداشتم، حالا به اقتضا اون دوران، اکثرا کیف های من مدرسه ای، شبیه سامسونت بود، فقط شبیه ش. همیشه از نظر کیف تو مضیقه بودم. زمانیم که کیفی دستم بود، یه جایش می لنگید، مثلا یکی قفل درست نبود، یا بندش یا رنگش پریده بود، یا از ته ش خودکارام گم و گور می شد، برا یکی از کیفهام، فک کنم برای دوره دبیرستان، خودم یدونه جامدادی تعبیه کرده بودم، انقدر خوب بود، مثل جعبه ابزار شده بود، خوبی کیف های شبه سامسونت این بود که جون می داد قدرت بازوتو سر کله ی یکی از بچه ها خالی کنی.
اما نمی دونم چطور شده که الان،. همین الان که روی تخت لم دادم، چهار تا کیف جلو چشم هستند. بعد از اون کیف های شبه سامسونت، بخاطر لپ تاپ نو و دانشگاه، تو تبریز، توی خیابون شهناز به طرف میدان نماز، از یه مغازه بزرگ کیف فروشی خریدم، شصد و پنج تومن خریدم، رنگ رو هنوزم دوس دارم، توسی بود، وقتی زیپش رو باز می کنی انگار به یه اتاق با دیوارهای زرد قناری وارد می شی، مارکش کالون کلین بود، شاید از اولین برندهایی بود که اسمش رو دوست داشتم و انقدر بهش تعصب داشتم که فکر می کردم کسی جز من نمی تونه این رنگ کوله رو بندازه رو دوشش، شاید یکمی دخترونه بود. این کوله رو که الانم دارم و بجای لپ تاپ برا باشگاه استفاده می کنم، انصافا با دوامه. اما بخاطر رنگ پریدگی، برای لپ تاپ یکی نوش رو خریدم، این کیفیتش خیلی بالاتر از اون چیزی که فکرش بکنیم. مارک سوئیس داره و کلا کیف خیلی خوب و با کیفیتیه، انقدر حرفه ای هستش که هر کی می بینه میگه"داری میری کوه"، این کیف صد و بیست تومن واسم آب خورده. رنگش ترکیب مشکی و قرمز جیگریه، البته بماند که لوگوی سوئیس وسطش خیلی میزانه. در این حد بگم که رابط هندزفیری برای گوشی رو هم داره...
بعد این ها وقتی دیدم نمیشه هر جایی که رفتم کوله با خودم ببرم، یه کیف، یکمی بزرگتر از صفحه کاغذ آ چهار، با پنجاه تومن و هزار جور مکافات خریدم و به شرط بارانی بودن و چکه نکردنش قبول کردم این فشار را به دوش بکشم. کیف بعدی، یه کیف کوچلو در حد کتاب های کوچلوی اندازه آ چهار هست، این لامصب رو تو گرگان تو یه حراجی خریدم، خودش شیکه و طرح چرمه بزه، ولی بندش پارچه س، که از اینش خوشم نیومد، زده تو ذوقم. دیروز تو تهران، توی خیابان انقلاب به سمت چهارراه ولیعصر توی بساط یه دست فروش عین همین کیف داشت بهم دست تکون می داد، ضد حال یعنی همین، تو گرگان اونو از یه فروشگاه شیک خریده بودم، هنوز پزش رو نداده خورده بود تو ذوقم. حتی خواستم نمونه این کیف رو از بساط دست فروش بردارم، بخرم و بندازم تو سطل آشغال، تا فقط من از اینها داشته باشم. این چهارمین کیف من بود. بیست و پنج هزار تومن پاش پول داده بودم.