۴۴۲ مطلب با موضوع «خود درگیری» ثبت شده است

گودزیلا

یاد دوستان دوران نوجوانی بخیر که هر چه خوشی بود در آن زمان سر کشیدیم و ناانصافی کردیم لااقل می شد با مابقی این دوران ملال آور رنگارنگ و پر از پلیدی فلان فلان شده را به ته رسانیم و جرعه ای کام بر روکش این جوانی بدمصب بمالیم که کماکان در گل و لای ،روزگار می گذرانیم .درست مخالف با باد قدم های کوچک و محافظه کارانه بر می دارم در پی اثبات نمی دانم کدام نظریه این سو و آن سو به سان مادری که نوزاد خویش را در شلوغی بازاری گم کرده باشد ... خلاصه یاد دوران نوجوانی که برخلاف این زمانه ، تنهایی فقط تنها ماندن در خانه برایم معنی می شد و نمی دانستم که تنهایی هزار مرتبه  بدتر است ازترس و وحشت از دودکش همسایه که شب هنگام مانند گودزیلایی چهارچشمی مراقب من بود لاکردار کارو زندگی نداشت همیشه شب ها آنجا کمین می کرد یادت بخیر حتی دلتنگ توِ گودزیلا شده ام با آن چشم های سرخ از حدقه وا رفته ات هنوزهم  تصویر چهره ات  در ذهنم مانده است .گودزیلا خدا وکیلی نمی آمدی آنجا !؟ ، راستش را بگو چون از همان دوران من در شک و تردیدم که یا من خیالاتی می شدم یا پسر همسایه عقل از سرش پریده بود و می گفت او نیز تو را در بام خانه ی ما رویت کرده است ...... گودزیلا باز بیا پشت بام همسایه ... ... . .. .. امشب جلوی پنجره اتاقم منتظرت خواهم ماند..... قول بده که میایی ؟!

  • اسماعیل غنی زاده
  • شنبه ۳ فروردين ۹۲

باز خودکار و کیبورد

می نویسم  ، پاک می کنم

تو را آری تو را می نویسم

که چرا اونایی که خیلی دوست دارن اونایی که حتی از خودشونم یکی رو بیشتر دوست دارن ،اونا چرا همیشه سردی قلم ، سردی بدن رو باید تحمل کنن

 داشتم فکر می کردم دلیل این همه دوست داشتن چیه ، دارم به یه سر نخایی می رسم دلیلش تویی ، تویی که بی اعتنایی رو از منم خوب بلدی ،  اولا این جزو کاراکتر شخصیتی من بود من بودم که حرف دلمو پشت موج دیوانه کننده سکوت پنهان می کردم ولی دیدی که کم آوردم حالا  مثل بچه ها همه چیز رو با تو ، در کنار تو می بینم

حالم خوب نیست  ........

  • اسماعیل غنی زاده
  • سه شنبه ۲۴ بهمن ۹۱

حضور - غیاب

 دیگر نیستی و ببینی

که چقدر ساکتم

داشتم به وقت هایی که بی تو بودم فکر می کردم

جالب اینجاست کلاً یادم رفته ، یادم رفته قبل آشنایی با تو زندگی چه شکلی بود

آخر سر هر چقدر هم جنگیدیم باز تسلیم این سرنوشت بی احساس شدیم ، هر چه قدر افسارمان می کشد ما سریع تر رام می شویم

رام شدن کار من نبود ، من فکرم پرواز بی پروا بود ، اما نشد.

باشد بیهوده فکر پرواز نکنم

آن هم پرواز بی پروا

----------

پایانه مسافربری تبریز- اتوبوس تبریز اردبیل ساعت 12:03

  • اسماعیل غنی زاده
  • يكشنبه ۱۵ بهمن ۹۱

همیشه پشت در

دیگر کسی منتظرم نیست

چمدان را بسته بودم

منتظر بودم صدایم کند

خبری نشد

آمدی !

صدایم کن

پشت در منتظرت مانده ام

نگران نباش یادم نرفته است

چیزی برای جا گذاشتن ندارم " خیالت راحت"

  • اسماعیل غنی زاده
  • پنجشنبه ۵ بهمن ۹۱

آدم بی خیال

 همیشه مثل زیرباران قدم زدن ، بی خیالِ بی خیال

مرا منتظر می گذاری

ومن در غربت وجودت...... .تورا میهمان خیالم می کنم

شاید آمدی

من که منتظر هستم ... .. .  بیا

  • اسماعیل غنی زاده
  • چهارشنبه ۲۰ دی ۹۱

شهر غریب .. .

خواهی بروی

درراپشت سرت نبند

بگذار کسی چشم به راهت بنشیند

بنشیند که شاید این چنین دردش از یادش رود

آه .. . که چه درهایی را بستند ...

و من را در این شهر غریب تنها گذاشتند......لااقل تو در را نبند...........

  • اسماعیل غنی زاده
  • يكشنبه ۱۰ دی ۹۱

به یاد ماندنی

اگر مرا دوست نداشته باشی دراز می کشم و می میرم.

مرگ نه سفری بی بازگشت است و نه ناگهان محو شدن .

مرگ دوست نداشتن توست، درست آن موقع که باید دوست بداری !

نوشته شده توسط مخاطب خاص

  • اسماعیل غنی زاده
  • شنبه ۹ دی ۹۱

می نویسم ...

·         باشد‌برای‌ثبت دردم ، نویسم برسردر

·         باشد برای نیت پاکم،نویسم برسردر

o        باشد برای خصلت شادت،نویسم سطری از راز

o        باشدبرای چهره نازت نویسم جوجه ناز!

·         باشد تو باشی در کنارم، نویسم از بهر دردم

·         باشد تو باشی در وجودم،نویسم از سر قلبم

o        باشدتو بخواهی زندگانی،نویسم من برایت نهال زندگانی

o        باشد تو بجویی مهربانی،نویسم من برایت نهاد مهربانی

·         باشد تو بیایی سرانجام، نویسم هستم تا سرانجام

·         باشد تو بیایی آخَراین بار،نویسم مُردم درآن آخِرین بار

o        باشدتونخوانی شعر دردم،نویسم شعر را بر دردمندم

o        باشدتونیابی ارزش درسم،نویسم از سرخاطر سردم

  • اسماعیل غنی زاده
  • دوشنبه ۴ دی ۹۱

رفتن و ماندن

بودن و نبودن

خواستن و نخواستن

فاصله کم است

خیلی کم .. . .. .. !!!!

  • اسماعیل غنی زاده
  • يكشنبه ۱۹ آذر ۹۱

آری ...

منم  آن آب روان

جسم و دلم کمی جوان

راه دلم را روانم

در پی مقصود روانم

در حسرت موی یار روانم

آری ..... من همان یار روانم ........

  • اسماعیل غنی زاده
  • جمعه ۱۷ آذر ۹۱