از روشنایی ها شاید نیم وجبی دور شده ام . نیمچه سـالی از آن روز ها می گذرد. مقصد، شبیه جزیره ای تاریک و خشک، بی هیچ راه برگشت بی هیچ زیبایی ،خاکستری دلهره آور،خنثای مطلق. شاید در این تپه ی خاکی فقط انعکاس فریادم با من باشد. خیال ها راحت باشد دیگر جایی از این شهر گم نشده ام ،سکوت نکرده ام ،من اینجا تنها برای خودم فریاد می کشم ، برای شنیدن صدایم دیر است . مـنم، باید ها ، نباید ها و خاطراتی از گذشته ی شیرین .

اینجا بین این همه سردی و تاریکی ،تندیس گونه ای از خیالت تراشیده ام . پشت همین سطرها همیشه نگاه به نگاه تو دارم.