چند روز پیش با صدای ناله بچه گربه ای از خواب بیدار شدم، هنوز لرزشی در صدایش موج می زد، پشت در اتاق روی کاشی های طرح شطرنج دراز به دراز تنش را روی زمین کش داده بود و با دمش حساب و کتاب روزگار را این ور و آنور می کرد، گهگاهی پنجه ای بر سر مفلوک خود می کشید و بی اختیار به زمین می خورد و ما از خنده روده بر می شدیم. این صدا هر روز خواب چند دقیقه ای بین بیدار شدن از خواب و لنگیدن رو رخت خواب و بلند نشدن را زهرمارمان می کرد.
در عجبم چه شده که برای صدا زدن بچه گربه، گفتم؛ پِلیکا، بعد از آن هر چه قدر از ذهنم مدد گرفتم به پاسخی نرسیدم، چرا پِلیکا، چرا اسم دیگری از ذهنم در نرفت،....
یک هفته ای می شود میهمان سفره ما شده است، دیگر مادر به جای چهار نفر ، برای چهار نفر و نیم غذا می کشد و من مامور آب و نان دادن پِلیکای بازی گوش هستم، فقط در این مدت چیزی که با عقل آدم جور در نمی اید این است که نیم وجب گربه هر چقدر خورد و خوراک بهش بدهی می لنباند و هیچ ترسی از عاقبت الامور ندارد.
حتی عجیب تر از همه چی رنگ چشم ها و پلک ها و موی های اوست، رنگی شبیه تاری از طلا،درخششی حتی قابل وصف تر از یک شمش طلا، و همه این زیبایی وصف ناپذیر در رخسار گربه ای یکه و تنها.
هر چند نگهداری و سر کشی به حیوان خانگی دردسر های خودش را دارد اما اسباب سرگرمی خردسال های فامیل را فراهم می کند، احسان به بهانه بازیگوشی با پِلیکا شب تا دیر وقت مهمان خانه ما می شود و آخر سر هم به خواب می رود و در خانه ما ماندنی می شود، صبح باز صبحانه نخورده، دست و پا نَشسته، می پرد ور دست گربه چموش و سر به سر پِلیکا می گذارد، پاهایش را پل می کند و وادار می کند حیوانکی سینه خیز از آن بگذرد و هی خودش را به پاهای احسان می مالاند و معلوم است گربه سانان با این کار به طور غریزی کیف می کنند و با هیچ چیزی عوضش نمی کنند، به نوعی غذای روح گربه ها همین ناز و ادا ها و عشوه هایی مخصوص به خود است.
مادرم اسم گربه کوچک خانه را درست مثل ما تلفظ نمی کند و یا شاید به مزاح می گوید؛" پسرجان، غذای طفلکی پُلیکا را دادی؟ " و هر چقدر هم اصرار از ما بر سر یکبار تلفظ صحیح اسم گربه کوچولو، انکار از طرف مادرجان که الا و بلا مگه اسم قحطی بوده، حتی بعضی اوقات که من گوشه ای از حیاط سرگرم ور رفتن با گل و درخت هستم با خنده و چهره ای مزاح آلود با صدای بلند گربه را بطرف خود می خواند تا غذایش را بدهد. البته صداکردن این گربه کار هرکسی نیست مهارت خاصی می طلبد تا فرد بتواند لبانش را غنچه کند و با تیکه هایی مثل پیش پیش پیش پیش پیش شاید بتواند گربه ملوس ما را قانع کند تا چند قدمی پا بر زمین بنهد و با دمی همیشه شبیه پرچم صبح گاه ایستاده، پیش فردی که قصدی بجز انگولک کردن ندارد، نزدیک شود.
اما نظر پدر در مورد پولیکا کاملا سویی دگر دارد و هیچ با مالِ من و مادر جان من شبیه نیست، پدر دلش خوش است که به بهانه بچه گربه نوه هایش دورش جمع می شوند و او آنها را خیلی دوست دارد و او نیز این چنین کیف می کند.
البته پدر و مادر دیدگاهی یکسان در مورد اینکه گربه نباس پا روی فرش های خانه بگذارد ، دارند و هر روز دلایل علمی و شرعی قابل فهمی، می تراشند، البته منبع خبر نامعلوم است.
از اعضای این خانه دیگری برادرم است که هیچ کنجکاوی خاصی در مورد پِلیکای ما ندارد، حتی نیم نگاهی هم به گربه ما نمی اندازد و حواسش به کار خودش گرم است....
پِلیکا را نمیدانم چند مدت در حیاط خانه ما اتراق خواهد نمود اما هر چه هست و نیست، دوستی است از جنس دارویی برای فراموشی.