Artist: Aimelle

روزها می روند 

عاشقان نیز می روند و ترک دنیا می‌کنند

اما همیشه گوشه ای از ماجرای عاشقی، درختی سرسبز قامت برافراشته است

بیابان بی آب و علف هم باشد، در نقطه ای از سیاهی درختی خشک و بی برگ ایستاده است

این درخت کهنسال پای هر عشقی را که بگویی امضا می کند

او شاهد آواز ما بوده است

آوازی از آرزوهای نهفته در دل

چقدر آرزوهایمان دست یافتنی و نزدیک بود

پشت به درختی تنومند دادیم

تا آرزوهایمان را کنار هم جمع کنیم

چقدر سخت می شد، آرزوهایی را که تو دوست نداشتی را من خط بکشم

این درخت از ما به آرزوهای ما نزدیک بود

بام خانه رویایی ما بود، لیکن

ما ترکش کردیم 

و هر کدام به سویی گریزان گشتیم

من به بیابان و تو به سوی گل و بلبل 

من برای خودم و تو برای خودت دلیلی تراشیدیم

و ما از صحنه خارج شدم

اما کادر تصویر خالی نماند، یک درخت و یک نیمکت همچنان مقابل چشم هایی ضبط می شوند

و سال ها پای وعده های یکدیگر می ایستند

فقط کاری که می کنند این است که گاه به گاه می لرزند و خود را با تغییر رنگ فصل ها وفق می دهند

اما ما حساسیت می گیریم 

و چشمانمان خیس می شوند، بی هیچ دلیل احساسی، نه اشک شوق است نه گریه و زاری 

فقط

ما آدم ها زیادی حساسیم همین!