قرص که می خورم،
چهره تو را روشن تر می بینم،
حرفایت واضح تر به گوشم می رسند،
این جاست که سوی تو قدم برمی دارم
و دستانت را می گیرم،
و این برای من کافی ست،
این که چند ثانیه با تو زندگی می کنم،
تو عروس می شوی و من داماد،
فکر می کنم تو هم قرص خورده ای،
از آنهایی که ...
تو اینجا چه می کنی نگار من؟
مگر تو نیز خواب مرا می بینی؟
تو که دلت برای من نلرزیده بود!
بی خیال...
امان از روزی که جای قرص ها لو برود،
دیگر تو را نخواهم دید،