گلی چیده ام از باغ همسایه
که دل بسته ام به آن
اینک خدایی همراه من است
که شاهدش گلبرگ های سرخ و پژمرده است
وجدان
که همچون گل در من رویده است
پاهایم را از جا می کند
راهی باغ همسایه می شوم
لاشه گلی سرخ در دست
زمین را می کنم
و وجدان را آنجا زیر خاک گم می کنم
گلی می چینم از باغ همسایه
و دل می بندم به آن
دیگر خدایی نیست